( یکی از یاران پرهیزکار امام (ع) به نام همّام گفت: ای امیر مؤمنان! پرهیزکاران را برای من آن چنان وصف کن که گویا آنان را با چشم می نگرم. امام (ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود: «ای همّام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است». اما همّام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آن که امام (ع) تصمیم گرفت صفات پرهیزکاران را بیان فرماید. پس خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و فرمود:)
سیمای پرهیزکاران
پس از ستایش پروردگار! همانا خداوند سبحان پدیده ها را در حالی آفرید که از اطاعتشان بی نیاز و از نافرمانی آنان در امان بود، زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی می رسانَد و نه اطاعت مؤمنان برای او سودی دارد. روزی بندگان را تقسیم و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد. اما پرهیزکاران! در دنیا دارای فضیلت های برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان میانه روی و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است. چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می پوشانند و گوش های خود را وقف دانش سودمند کرده اند و در روزگار سختی و گشایش، حالشان یکسان است و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدّر فرموده روح آنان حتی به اندازه ی برهم زدن چشم، در بدن ها قرار نمی گرفت، از شوق دیدار بهشت و از ترس عذاب جهنم. خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند. بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمت های آن به سر می برند و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند. دل های پرهیزکاران اندوهگین و مردم از آزارشان در امان، تن هایشان لاغر و درخواست هایشان اندک و نَفسشان عفیف و دامنشان پاک است.
در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه ی قیامت را به دست آورند، تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرموده. دنیا می خواست آنها را بفریبد، اما عزم دنیا نکردند،می خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان،خود را آزاد ساختند.
شب پرهیزکاران
پرهیزکاران در شب برپا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند.وقتی به آیه ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند و با جان پرشوق در آن خیره شوند و گمان می برند که نعمت های بهشت برابر دیدگانشان قرار دارد و هر گاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند و گویا صدای بر هم خوردن شعله های آتش، در گوششان طنین افکن است. پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده و از خدا آزادی خود را از آتش جهنم می طلبند.
روز پرهیزکاران
پرهیزکاران در روز، دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی با تقوا هستند که ترس الهی آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است. کسی که به آنها می نگرد، می پندارد که بیمارند، اما آنان را بیماری نیست و می گوید مردم در اشتباهند! در صورتی که آشفتگی ظاهرشان، نشان از امری بزرگ است. از اعمال اندک خود خشنود نیستند و اعمال زیاد خود را بسیار نمی شمارند. نفس خود را متهم می کنند و از کردار خود ترسناکند.
هر گاه یکی از آنان را بستایند، از آنچه در توصیف او گفته شد در هراس افتاده می گوید: «من خود را از دیگران بهتر می شناسم و خدای من، مرا بهتر از من می شناسد.بار خدایا! مرا بر آنچه می گویند محاکمه نفرما و بهتر از آن قرارم ده که می گویند و گناهانی که نمی دانند بیامرز!».
نشانه های پرهیزکاران
و یکی از نشانه های پرهیزکاران این است که او را اینگونه می بینی؛ در دینداری نیرومند، نرمخو و دور اندیش است، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، با داشتن علم بردبار، در توانگری میانه رو، در عبادت فروتن، در تهیدستی آراسته، در سختی ها بردبار، در جستجوی کسب حلال، در راه هدایت شادمان و پرهیزکننده از طمع ورزی، می باشد. اعمال نیکو انجام می دهد و ترسان است، روز را به شب می رساند با سپاسگزاری و شب را به روز می آورد با یاد خدا، شب می خوابد، اما ترسان و برمی خیزد شادمان، ترس برای اینکه دچار غفلت نشود و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده است. اگر نفس او در آنچه دشوار است، فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش می کند. روشنی چشم پرهیزکار در چیزی قرار دارد که جاودانه است و آن را ترک می کند که پایدار نیست، بردباری را با علم و سخن را با عمل درمی آمیزد.
پرهیزکار را می بینی که آرزویش نزدیک، لغزش هایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم، کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فروخورده است. مردم به خیرش امیدوار و از آزارش در امانند. اگر در جمع بی خبران باشد نامش در گروه یادآوران خدا ثبت می گـردد و اگـر در یادآوران باشد نـامش در گـروه بی خبران نوشته نمی شود. ستمکار خود را عفو می کند، به آن که محرومش ساخته می بخشد، به آن کس که با او بریده می پیوندد، از سخن زشت دور و گفتارش نرم، بدی های او پنهان و کار نیکش آشکار است. نیکی های او به همه رسیده، آزار او به کسی نمی رسد. در سختی ها آرام و در ناگواری ها بردبار و در خوشی ها سپاسگزار است. به آن که دشمن دارد ستم نکند و نسبت به آن که دوست دارد به گناه آلوده نشود. پیش از آن که بر ضد او گواهی دهند به حق اعتراف می کند و آنچه را به او سپرده اند ضایع نمی سازد و آنچه را به او تذکر دادند فراموش نمی کند. مردم را با لقب های زشت نمی خواند، همسایگان را آزار نمی رساند، در مصیبت های دیگران شاد نمی شود و در کار ناروا دخالت نمی کند و از محدوده ی حق خارج نمی شود.
اگر خاموش است، سکوت او اندوهگینش نمی کند و اگر بخندد آواز خنده ی او بلند نمی شود و اگر به او ستمی روا دارند صبر می کند تا خدا انتقام او را بگیرد. نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند. برای قیامت خود را به زحمت می افکند، ولی مردم را به رفاه و آسایش می رساند. دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی و نزدیک شدنش با بعضی دیگر از روی مهربانی و نرمی است. دوری او از تکبر و خودپسندی و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست. (سخن امام که به اینجا رسید، ناگهان همّام ناله ای زد و جان داد. امام (ع) فرمود:) سوگند به خدا من از این پیش آمد بر همّام می ترسیدم. سپس گفت: آیا پندهای رسا با آنان که پذیرنده ی آنند چنین می کند؟ شخصی رسید و گفت: چرا با تو چنین نکرد؟ امام (ع) پاسخ داد: وای بر تو! هر اجلی وقت معینی دارد که از آن پیش نیفتد و سبب مشخصی دارد که از آن تجاوز نکند. آرام باش و دیگر چنین سخنانی مگو که شیطان آن را بر زبانت رانده است.
منبع: نهج البلاغه
نقل است که مالک دینارگفت: زمانی بیمار شـدم و بیماری بر من سخت شد چنـانـکه دل از خود برگرفتم آخر چون اندکی بهتر شـدم به چیزی محتاج شدم به هزار حیلـه به بازار آمدم چون کسی را نداشتم. امیرشهر در رسید چاکران بانگ بر من زدند که دورتر برو و من توان نداشتم و آهستـــه رفتم یکی درآمد و تازیانه بر کتف من زد گفتم قطع ا... یدک (خدا دستت را قطع کند) روز دیگر مرد را دیدم دست بریده و بر چهار سو افکنده.
نقل است وقتی بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتاد ده روز صبر کرد چون طاقتش تمام شد به دکان قصابی رفت و دو سه پاچه گوسفند بخرید و در آستین نهاد و برفت. قصاب شاگردی داشت در عقب او بفرستاد و گفت بنگر تا چه می کند. زمانی بود شاگرد گریان باز آمد گفت: از اینجا برفت جایی که خالی بود آن پاچه از آستین بیرون کرد و دو سه بار ببوئید. پس گفت ای نفس بیش از اینت نرسد پس آن نان و پاچه به درویش داد.
بدو گفتند: چگونه ای؟ گفت: نان خدای می خورم و فرمان شیطان می برم.
زنی مالک را گفت: ای ریاکار. جواب داد که بیست سال است که هیچ کس مرا به نام خودم نخواند الا تو که نیک دانستی که من کیستم.
و گفت: دوستی اهل این زمانه را چون خوردنی بازار یافتم به بوی خوش و به طعم ناخوش.
و گفت: در تورات خوانده ام که حق تعالی می گوید ای صدیقان تنعم کنید در دنیا به ذکر من،که ذکر من در دنیا نعمتی عظیم است و در آخرت جزایی جزیل.
«تذکره الاولیاء عطار نیشابوری»
با مفضل در محضر امام صادق(ع):
ای مفضل، تأمل کن: خلقت ماهی را و مناسبت آن برآن امری را که برای آن آفریده شده، به درستی که آن را بی پا آفریده برای آنکه به راه رفتن محتاج نیست زیرا که مسکنش آب است و شش به او نداده برای آنکه نفس نمی تواند کشید در میان آب و به جای پا دو بال محکم به او داده که در دو پهلوی خود بر آب می زند چنانچه ملاح از دو جانب کشتی مجاذیف (پاروها) قرار داده که به حرکت آنها کشتی جاری می شود و جسمش را فلسها پوشانیده که در میان یکدیگر داخل شده اند مانند حلقه های زرده برای آنکه او را از آفتها محفوظ نماید و چون بینایی او ضعیف و آب مانع دیدن وی است شـامه ی قوی به آن اعطا فرموده که بـوی طعمه ی خود را از مسافت بعید احساس می نماید و طلب می کند اگر او را چنین شامه ای نمی بود به روزی خود نمی توانست رسید و از دهانش به سوی گوشهایش منفذها هست و دهان را از آب پر می کند و از گوشهایش بیرون می کند و به این راحت می یابد چنانچه حیوانات دیگر در نفس کشیدن به نسیم راحت می یابند.
اکنون تفکر کن در بسیاری نسل ماهی چنانچه در جوف (شکم) هر ماهی تخمهای بسیار می بینی که از بسیاری احصا (شمارش) نمی توان کرد و علت کثرت آن است که اکثر اصناف (اقسام) حیوان غذای آنها ماهی است حتی درندگان که در نیستانها می باشند و در کنار آب می ایستند و در کمین ماهی می باشند که چون پیدا شوند بربایند و چون آدمیان و درندگان و مرغان همه ماهی می خورند و ماهی نیز ماهی می خورد.
تدبیر ملک قدیر مقتضی آن بود که این کثرت را بیافریند اگر خواهی وسعت و حکمت خالق عالمیان و کوتاهی علم آدمیان را بدانی نظر کن بسوی آنچه در دریاها از انواع ماهیان و حیوانات آبی و صدفها و اصناف مخلوقات آفریده که عدد آنها را کسی احصاء (شمارش) نمی تواند کرد و نمی توان دانست منافع آنها را مگر نادری از مردم که به مرور ازمنه و حدوث اسباب بر آن اطلاع بهم رسانده، مانند قرمز که رنگ کردن آن را مردم از آن یافتند که سگی کنار دریا می گردید و از این کرم خورد دهانش رنگین شد به خوناب و چون مردم دهان آن سگ را مشاهده نمودند آن رنگ را پسندیدند و به این رنـگ می بردند و اشباه آن بسیار است که مـردم گاه گاه بر آن واقف می گـردند و به مصالح آن پی می برند.
«برگرفته از کتاب توحید مفضل»
با مفضل در محضر امام صادق(ع)
متوجه می کنم تو را ای مفضل بر منافعی که در باد هست. نمی بینی اگر چند گاه باد نوزد موجب بوجود آمدن بیماریها می شود و نفسها را می گیرد و بیماران را می گدازد و میوه ها را فاسد می گرداند و بقول و سبزیها متعفن می شود و سرمنشأ بیماریهایی چون وبا و طاعون در بدنها می کند و آفت در غلات پدید می آید. پس معلوم شد که وزیدن باد از حسن تدبیر خالق عباد است و تو را خبر می دهم از حکمت اصل هوا، به درستی که صدا اثری است که از اصطکاک اجسام در هوا حادث می گردد و هوا آن را به قوه ی سامعه می رساند و مردم در تمام روز و بعضی از شب در حوائج و معاملات خود سخن می گویند.
اگر این سخن در هوا می ماند هرآینه عالم پر می شد از صدا و کار بر مردم دشوار می شد و محتاج می شدند که هوا را تازه کنند مانند کاغذی که نوشته شد باید کاغذ دیگر را تحصیل کنند و زیاده از آن احتیاج می شد زیرا آنچه را که ترک می کنند و نمی نویسند بسیار زیاده است از آنچه می نویسند، پس خلاق حکیم این هوا را کاغذ لطیف پنهانی گردانیده که حامل سخن می شود به قدر حاجت و باز محو می شود از اثر سخن، صاف و خالص می ماند برای سخن دیگر، کهنه و ضایع نمی شود و همین نسیم که او را هوا می نامند بس است برای عبرت تو اگر تفکر کنی در مصالح آن، بدرستی که حیات بدنها به آن است که در درون استنشاقش سبب زندگی است و از خارج مباشرتش بدن را به اصلاح می آورد و صداها را از راههای دور حامل می شود و می رساند و بوهای خوش را به شامه می رساند نمی بینی که از هر طرف که باد از آن طرف می آید بوی خوش و صدا از آن طرف بیشتر می رسد...
بعد از باران ابرها را از هم می پاشد و درختها را آبستن می گرداند و آبها را سرد می کند و کشتیها را جاری می سازد و طعامها را لطیف می گرداند و آتش را می افروزد و چیزهای تر را مانند جامه و غیر آن خشک می کند. بطور خلاصه حیات همه چیز به باد است اگر باد نمی بود گیاهان پژمرده می شدند و حیوانات می مردند و چیزها گرم و فاسد می شد.
«توحید مفضل»
مردی مادرش به دوش گرفته بود و دور خانه خدا طواف می داد، پیامبر(ص) را در همان حال دید پرسید: آیا حق مادرم را ادا کردم؟
پیامبر(ص) فرمودند: حتی حق یکی از رنجهای دوران بارداری و زایمان او را ادا نکرده ای.
برگرفته از تفسیر نمونه