الهی این همه نوازش از تو بهره ماست که در هر نفس چندین سوز و نور غایت تو پیداست. چون تو مولایی که راست؟ و چون تو دوستی کجاست؟
الهی خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود، خود افروزانیم، از دوستی آواز دادم دل و جان را فرا ناز دادم، اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم.
هر روز من از روز پسین یاد کنم بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز از رحمت او خاطر خود شاد کنم
الهی چه یاد کنم که خود همه یادم. من خرمن نشان خود فرا باد دادم. یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی و رای دو گیتی و کسب است چنانکه دانی.
الهی چندی به کسب تو یاد تو ورزیدم، باز یک چندی به یاد خود را نازیدم. اکنون که یاد بشناختم خاموش گردیدم، چون من کیست که این مرتبت را بسزیدم، فریاد از یاد به اندازه دیدار بهنگام و از آشنایی به نشان و دوستی به پیغام.
الهی کار آن کس کند که تواند. عطا آن کس بخشد که دارد. پس بنده چه تواند و چه دارد؟
الهی تو دوختی من در پوشیدم و آنچه در جام ریختی نوشیدم هیچ نباید از آنچه کوشیدم.
الهی چون تو توانایی کر توان است، در ثنای تو که را زبان است و بی مهر تو که را سر و جان است.
الهی به شناخت تو زندگانیم، به نصرت تو شادانیم، به کرامت تو نازانیم و به عزت تو عزیزانیم.
الهی ما که به تو زنده ایم هرگز کی میریم، ما که به تو شادمانیم کی اندوهگین شویم، ما که به تو نازانیم چون بی تو به سر آریم، ما که به تو عزیزیم هرگز چون ذلیل شویم.
الهی چه غم دارد که تو را دارد و که را شاید که تو را نستاید، آزادا آن نفس که به یاد تو بازان و آباد آن دل که به مهر تو نازان و شاد آن کس که با تو در پیمان است.
ما را سر و سودای کس دیگر نیست در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل دل جای تو شد جای کس دیگر نیست
الهی هرکه تو را جوید این قدر راست خیزی باید یا به تیغ ناکامی او را خونریزی باید. هرکه قصد تو کند روزش چنین است یا بهره درویش خود چنین است.
الهی همگان در فراق می سوزند و دوستدار در دیدار، چون دوست دیده ورگشت دوستدار را شکیبایی چه کار؟
الهی با بهشت چه سازم و با حور چه بازم؟ مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری
منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی