خداوندا گفتار تو راحت دل است و دیدار تو زندگی جان. زبان به یاد تو نازد و دل بهر جان به عیان.
الهی دعوی صادقانی ، فرزنده نفس های دوستانی ، آرام دل غریبانی ، چون در میان جان حاضری از بیدلی می گویم که کجایی ، زندگانی را جانی و آیین زیاد به خود از خود ترجمانی.
الهی به هر صفت که هستم بر خواست تو موقوفم. به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم. تا جان دارم رخت از این کوی بر ندارم. آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده جاوید است.
الهی اگر تو فضل کنی، دیگران چه داد و چه بیداد و اگر تو عدل کنی فضل دیگران چون باد.
الهی چند نهان باشی و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا. تا کی در استتار و تجلی کی بود آن تجلی جاودانی.
خداوندا چند خوانی و رانی، بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی، تا کی افگنی و برگیری. این چه وعده است بدین دیری؟
الهی این بوده و هست و بودنی، من قدر شان تو نادانم، سزای تو را نتوانم، در بیچارگی خود گردانم، روز به روز بر زیانم، چون منی چون بود ار نگریستن در تاریکی به فغانم که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم، چشم بر روی دارم که تو مانی و من نمانم چون من کیست اگر آن روز ببینم اگر به بینم به جان فدای آنم.
خداوندا آنچه من از تو دیدم، دو گیتی بیاراید. شگفت آن که جان من از تو نمی آید.
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری
منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی