«نصربن مزاحم» در کتاب «صفّین» چنین نقل مى کند، بعد از آن که لشکر امیرمومنان على(علیه السلام) شریعه فرات را از لشکر معاویه بازپس گرفتند، عمروعاص به معاویه گفت: اى معاویه اگر آنها نیز مانند تو عمل کنند و آب را به روى تو و لشکریانت ببندند چه خواهى کرد و گمان تو چیست؟ آیا این قدر در خود قدرت مى بینى که بتوانى ضربه اى بر آنان وارد کنى و آب را بازپس بگیرى، همان گونه که آنها بر تو وارد کردند؟ و این در واقع سرزنشى بود به معاویه که پیشنهاد او را در مورد خود دارى از بستن آب به روى لشکر على(علیه السلام) رد کرده بود. معاویه گفت: گذشته را رها کن، اکنون بگو ببینم درباره على چه عقیده اى دارى؟ عمروعاص گفت: گمان من این است که او درباره تو مقابله به مثل نمى کند، و آب را به روى تو و لشکرت نمى بندد، یعنى او جوانمرد است و این کار را با اصول جوانمردى هماهنگ نمى بیند. سپس افزود: چیزى که او براى آن آمده است غیر از این است(1). مرحوم سیدمحمدحسین شهریار در این باره اشعار زیبایى سروده است که در ذیل از نظر مى گذرد: شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست***به روى شاه ولایت، چرا که بود خسى! على به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل***چرا که او کس هر بى کسى ودادرسى سه بار دست به دست آمد و در هر بار***على چنین هنرى کرد و او چنان هوسى فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس***که بى حیایى دشمن زحد گذشت بسى! جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم***که نان و آب نبندد کسى به روى کسى! غلام همّت آن قهرمان کون و مکان***که بى رضاى الهى نمى زند نفسى!(2) شبیه همین جوانمردى در تاریخ زندگى فرزندش حسین(علیه السلام) نیز آمده است که در بیابان خشک و سوزان لشکر دشمنش حرّبن یزید ریاحى را با آبى که در لشکر خود ذخیره کرده بود سیراب کرد، در حالى که آنها در کنار شطّ فرات آب را از او و فرزندانش دریغ داشتند! ــــــــــــــــــــــــــــ 1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، سوم، صفحه 330. 2 ـ کلیات دیوان شهریار، جلد 1، صفحه 690.