الهی بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی
الهی همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
الهی مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.
الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.
الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.
یارب ز شراب عشق سرمستم کن وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن یکباره به بند عشق پا بستم کن
الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.
الهی مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟
الهی تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چیز رضای توست آن می خواهم
الهی اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.
الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟
گر درد دهد بما و گر راحت دوست از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی مقصود رضای او خشنودی اوست
الهی اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری
منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی
الهی روزگاری تو را می جستم خود را می یافتم، اکنون خود را می جویم تو را می یابم. ای محب را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جستن به چه کار؟
الهی یافته می جویم، با دیده در می گویم که دارم چه جویم، که می بینم چه گویم؟ شیفته این جستجویم. گرفتار این گفتگویم، ای پیش از هر روز و جدا از هر کس مرا درین سوز هزار مطرف نه بس.
خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز داری و کشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی.
الهی به عنایت ازلی تخم هدایت کاشتی، به رسالت پیامبران آب دادی، به یاری و توفیق پروردی به نظر خود بارآوردی.
الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بس تاریکی بینم، باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود. خدایا از تو می گفتم و گاه از تو می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدا آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم.
الهی تو در ازل ما را برگرفتی و کسی نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی نه بگذار و در سایه لطف تو خود میدار.
الهی آنچه ناخواسته یافتنی است، خواهنده آن کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است پرسش در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمی است و دانش و کوشش محنت آدمی است.
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری
منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی