معرفی وبلاگ
امام علی (ع): هر چيز داراي سيماست ، سيمای دين شما نماز است.( بحار الانوار، ج ,82 ص 227 )
دسته
گنجینه ی دوستان
همسنگران
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1123484
تعداد نوشته ها : 703
تعداد نظرات : 69
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
ولایت تکوینى

ولایت تکوینى یا حقیقى، یعنى حقِّ تصرف و تدبیر در خلقت، براساس اراده و مشیّت و بدون دخالت اراده و اختیار مولّى‏علیه، در این تصرف و اِعمال سلطه. این نوع ولایت، بازگشتش به علّیت است.
ذات مقدس ربوبى به مقتضاى علّة العلل و مسبّب الاسباب بودنش براى هستى، و فقر و وابستگى محض کائنات به او، تدبیر و تصرف مجموعه آفرینش، تحت اراده و مشیّت مطلقه اوست و او، «ولىّ مطلق» آنان است: «أم اِتَّخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولىّ» (شورى/ 9) ما لکم من دونه من ولىّ و لاشفیع» (سجده/4) «أنت ولیّی فى الدنیا والآخره» (یوسف/101).

ولایت تشریعى

ولایت تشریعى یا اعتبارى، ولایتى است که فقط در حوزه موجودات مختار و داراى اراده مثل حوزه حیات انسانى یافت مى‏شود. ولایت تشریعى، یعنى حقِّ تصرف و تدبیر در تشریع و قانونگذارى و دعوت و تربیت مردم و حکمرانى میان آنان و قضاوت و داورى در امورشان‏
«الله ولىّ الذین أمنوا یُخْرِجهم من الظلمات إلى النور» (بقره/ 254).
مقایسه ولایت تکوینى و تشریعى نشان مى‏دهد: بازگشت ولایت تکوینى و ولایت تشریعى، به ولایت بر تکوین و ولایت بر تشریع، یعنى ولایة التکوین و ولایة التشریع است..، زیرا، ولایت تشریعى، خود، یک امر تشریعى و اعتبارى نیست، بلکه یک امر حقیقى است... البته، ولایت اعتبارى نیز داریم، مانند ولایتى که شارع براى پدر نسبت به پسر جعل مى‏نماید، لکن این ولایت اعتبارى در محدوده خود، مجعول شارع است، به دلیل اعتبارى بودن، هرگز در مقابل ولایت تکوینیّه نیست. تنها ولایتى مقابل ولایت تکوینى است که ولىّ آن، بالذات و بالأصالة، نه به جعل و اعتبار، حق قانونگذارى داشته باشد و آن، ولایت خداى سبحان است که غیر مجعول است. امّا ولایتهاى دیگر، یعنى ولایت انبیا و اولیاء(ع) بر قانونگذارى، همه، ولایت مجعول ست.

ولایت بالذات و بالغیر در قرآن

طبق توحید ربوبى، ولایت تکوینى و تشریعى، در خداوند سبحان منحصر است و ولایت او، ناشى از غیر نیست، لذا ولایت او بالذات است. و در آیاتى از قرآن که ولایت را براى موجودات دیگر ثابت مى‏بیند، مثل رسول یا آتش یا طاغوت یا شیطان، غرض، بیان مظاهر ولایت الهى در بُعد جمال و جلال است؛ زیرا، این موجودات، مظاهر و وسائطند، و ولایتشان در بُعد تکوین یا تشریع، از حضرت حقّ سرچشمه مى‏گیرد، از این رو «ولایت بالغیر» دارند:
«مأواکم النار هى مولاکم» (حدید/15)
«و من یتخذ الشیطان ولیّاً من دون اللّه قد خسر خسراناً مبیناً» (نساء/119).
هر ولایتى براى هرکس، به وسیله ادلّه معتبر شرعى کتاب و سنّ ثابت شود، «ولایت بالغیر» نام دارد.

ولایت رسول اکرم(ص) در قرآن

ولایت پیامبر اسلام(ص) ولایت بالغیر است. به حکم آیات قرآن، این وجود مقدّس، از اولیاء به شمار مى‏رود:
«النبى أوْلى بالمؤمنین من أنفسهم» (احزاب/ 6) «إنما ولیّکم اللّه و رسولُه» (مائده/55).
این دو آیه، هر دو، اطلاق دارند. طبق اطلاقِ آیه 55 از سوره مائده، همان ولایتى که ذات احدیّت داراست، رسول اکرم(ص) نیز دارد. اگر خداى سبحان، ولایت تشریعى بالذات دارد، براى رسول او نیز این ولایت، «بالغیر» مجعول است.
اطلاق آیه احزاب، بر این حقیقت گویاست که در تمامى امور دین و دنیا، باید اراده و خواست پیامبر اکرم(ص) مقدّم شود و جانب آن حضرت، در تدبیر و تصرف بر جانب مؤمنان رجحان دارد و اَوْلى است.
نبىّ اکرم(ص) ولایت تشریعى بر مؤمنان دارد. ولایت تشریعى، تنها، در قانونگذارى و دعوت و تربیت مردم به آن خلاصه نمى‏شود، بلکه علاوه بر آن، تدبیر سیاسى و انفاذ احکام تشریع شده و داورى در خصومات، طبق قوانین مقرّر، از شاخه‏هاى ولایت تشریعى است.
پیامبر(ص) در جامعه اسلامى، سه منصب و شأن را بر عهده دارد:
1 - منصب تبلیغ و تبیین وحى و بیان اوامر و نواهى الهى:
«وأنزلنا إلیک الذکر لِتُبَیِّنَ للنّاسِ ما نُزِّل إلیهم» (نحل/ 44).
2 - منصب قضاوت و داورى: «فلا و ربِّک لایؤمنون حتّى یُحَکِّمُوک فیما شجر بینهم ثُمَّ لایجدوا فى أنْفسهم حَرَجاً ممّا قضیتَ و یُسَلِّموا تسلیماً» (نساء/ 65).
3 - منصب تدبیر سیاسى: «یا أیّها الذین أمنوا أطیعوا اللهَ وأطیعوا الرسولَ» (نساء/59).
تکرار «أطیعوا» در این آیه شریف حمل بر تأکید نمى‏شود؛ چرا که تأسیس، مقدّم است. این تکرار، اشاره‏اش به چهره‏هاى متفاوت فرمان‏بردارى از پیامبر است.
اطاعت از آن حضرت در چهارچوب منصب نخست، یعنى منصب نبوّت و رسالت، در واقع، همان اطاعة الله است؛ زیرا، در این منصب، امر و نهى پیامبر(ص)، ارشاد به فرامین الهى مى‏کند، چنان که معصیت این دستورات نیز معصیت خداوند است، نه معصیت رسول او. امر و نهىِ سرچشمه گرفته از منصب نبوّت، نظیر امر و نهىِ فقیه به مقلّدش است که در واقِع، اِخبار و اِرشاد به حکم‏الله است، امّا آن حضرت، علاوه بر این احکام، فرمانها و دستورهایى به اقتضاى منصب تدبیر و حکومت خود دارد. او، براى اِعمال حاکمیّت و براساس مصالح اجتماعى و مقتضیات زمان، فرمان به جنگ و صلح و مانند آن مى‏دهد. اینها، فرمانهایى است که از کرسى ولایت او سرچشمه مى‏گیرد و مردم، به دستور «أطیعوا الرسول» باید به این احکام، که احکام‏حکومتى نامیده مى‏شوند، عمل کنند.

ولایت عترت طاهره(ع)

آیه ولایت یعنى «إنّما ولیکم اللهُ و رسولهُ والذین أمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» - با دلالت اطلاقى و به حکم وحدت سیاق، همان ولایت خدا و رسول را براى بعضى از مؤمنان برخوردار از ویژگیهاى منحصر به فرد (اقامه نماز و اِعطاى زکات در حال رکوع) اثبات مى‏کند. طبق روایات شیعه و سنّى، از تمامى صحابه، تنها فرد واجد این صفات، حضرت امیرمؤمنان على(ع) است که پس از رسول اکرم(ص) ایشان، مسئولیّت تفسیر وحى و فصل خصومت و تدبیر امور سیاسى مردم را بر عهده مى‏گیرد و مردم، چنان که موظّف به فرمانبردارى از حکومت و دستورهاى حکومتى رسول اللّه(ص) مى‏بودند، موظّفند که از اوامر و نواهى حضرت على(ع) هم به عنوان «اُولى الأمر» اطاعت کنند:
«أطیعوا اللَّه و أطیعوا الرسول و أُولى الأمر منکم» (نساء/ 59).
در قرآن، ولایت امر و تدبیر سیاسى امّت، در ارزش، همسنگ تمامى رسالت است. نرساندن فریضه ولایت به مردم، با نرساندن تمامى پیام وحى برابرى مى‏کند:
«یا أیّها الرسول بَلِّغْ ما أُنزل إلیک من رَبِّک فإنْ لم تفعلْ فما بلّغتَ رسالته و اللّهُ یُعْصمکَ من الناس إنَّ اللّه لایهدى القوم الکافرین» (مائده/ 67).
براى انسان، نعمتى ارزشمندتر از تأمین سعادت دنیوى و اُخروى او قابل تصوّر نیست. براى نیل به این سعادت، باید از احکام الهى اطاعت کرد و تحت ولایت حضرت حقّ و تدبیر و تصرّف او قرار گرفت. پس نعمت حقیقى براى بشر، ولایة اللّه است که در بُعد تدبیر سیاسى و حاکمیّت، از مسیر ولایة الرسول(ص) و ولایة أهل البیت(ع) تحقّق مى‏یابد و با جعل آن، دین کامل مى‏شود و نعمت، بر مسلمانان به اتمام مى‏رسد
«الیوم أکملتُ لکم دینکم و أتْمَمْتُ علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً» (مائده/ 3).
از نظر قرآن، فریضه ولایتِ عترتِ طاهر(ع) و تعیین سرنوشت حاکمیت سیاسى به عنوان استمرار ولایة الرسول و مجارى ولایة الله، نه تنها در تار و پود پیکره دین قرار دارد، بلکه بى‏ولایت، نه دین کامل است و نه نعمت تمام.
ولایت پیامبر و عترتش(ع)، از طرف ولىّ بالذات، ثابت است و آنها،منصوب از طرف خدا به این وظیفه‏اند.

ولایت باطنى اهل بیت(ع) در قرآن

ولایت حضرات معصوم(ع)، در شاخه‏هاى مختلف ولایت تشریعى، محدود نیست. به استناد اطلاق آیه ولایت، در بُعد ولایت باطنى نیز این انوار تابناک، از اَوْلیایند و از جانب ولىّ مطلق، سبحانه وتعالى، براى پیشروى انسان در صراط ولایت برگزیده شده‏اند و زمام هدایت معنوى را در دست دارند. از ایشان، به عنوان امیر قافله اهل ولایت، اشعه و خطوط نورى ولایت، بر قلوب بندگان مى‏تابد و موهبتها، جویهایى هستند متصل به دریاى بیکرانى که در حقیقتِ وجودى این ذوات مقدس نهفه است

ولایت‏هاى خاص در قرآن

علاوه بر ولایت‏هاى گذشته - که مربوط به سرپرستى جامعه و تدبیر سیاسى آنان، و مطلق و کلّى است - آیاتى از قرآن اشاره به ولایت‏هایى خاص و جزئى دارد که در علم فقه، تفصیل آن مطرح است، مانند ولایت قصاص - «و مَن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً» (اسراء/ 33) و ولایت اقارب - «وأُولواالأرحام بعضُهُم أوْلى ببعض فى کتاب اللّه» (احزاب/ 6)-.

منبع: کتاب مفاهیم اساسی نظریه ولایت فقیه

«ولایت» از ریشه «وَلى» به معناى قرب و دنوّ و نزدیکى است. معجم مقاییس اللغه مى‏گوید:
وَلى (الواو واللام و الیاء) أصلٌ صحیحٌ یدلُّ على قربٍ. من ذالک، الولی: القرب. یُقال: «تباعد بعد ولیٍ.» أی: «قرب» و «جلس مما یلینی» أی: «بقاربنی.»
راغب، نیز مى‏گوید:
دو چیز، هرگاه، چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شى‏ء سوم، میان آن دو، فاصله‏اى پدید نیاورد و پیوندشان را از هم نگسلد، واژه «ولى» معنا و مفهوم پیدا مى‏کند.
از آنجا که توجّه انسان به جهان مادّه و محسوس، چه از نظر یک فرد در طول حیات خویش و چه از نظر اجتماع بشرى در طول تاریخ، بر امور فراحسّى مقدّم است، به نظر مى‏رسد که انسان، نخست این به هم پیوستگى و پیوند را در جسمانیات و روابط مکانى و زمانى اشیا، تجربه کرده، آن گاه به طور استعاره، در امور غیر مادّى از آن بهره برده است.
«وَلى» ریشه اشتقاق لغات فراوانى مانند «مولى»، «ولىّ»، «والى»، «ولایت»، «تولّى» است که‏در همه آنها، معناى قرابت و به هم پیوستگى وجود دارد و در معانى مختلف و یا متضادّى که گاه براى برخى از این واژه‏ها، مثل «مولى» مى‏شمارند، همه، مشترک معنوى‏اند و نه مشترک لفظى.


معانى گفته شده براى واژه ولایت، در کتب لغت، عبارت است از: محبّت، نصرت، تدبیر، قیام به امر و ملک امر، امارت دولت، سلطان، خطّه، شهر و موطن هر کس، ولى چنان که گفته شده؛ ولایت، در ریشه و اصل، همان قرابت و پیوند است و این پیوند، از مقوله اضافه و یک حقیقت دوسویه است. پیوند و به هم پیوستگى افراد و گروههاى اجتماعى را از حیثیّات مختلف مى‏توان در نظر گرفت: پیوند و قرابت فامیلى، پیوند از جهت حبّ و عشق، پیوند از جهت پیمان و تعهّد و غیره. با توجّه به شکلهاى متنوع قرابت و پیوند است که انواع متفاوت ولایت مانند ولایت حبّ، ولایت نصرت، ولایت حَلْف، ولایت ابن العمّ، ولایت عتق، عهد، حکم، امر پدید مى‏آید.
این موارد، در واقع، معانى متنوّع براى ولایت نیستند که در هر مورد، ولایت وضعِ لغوىِ مخصوص دارا باشد، بلکه در اینها، رابطه اتحاد و پیوندى مطرح است که این پیوند، موجب نوعى حقِّ تصرّف و مالکیت تدبیر خواهد بود. این اولویّت، براى کسانى که از دو طرف این رابطه و پیوند نیستند، وجود ندارد
ولایت به کسر «واو» و فتح «واو»، هر دو، در زبان عربى کاربرد دارد. در فرق این دو، گفته‏اند که «ولایت» (به فتح واو) به معناى نصرت و یارى کردن و محبّت است، امّا «ولایت» (به کسر واو) مفهوم تدبیر و امارت دارد؛ زیرا، تدبیر و امارت، حرفه و شغل به شمار مى‏آید و عرب‏زبانان فاءالفعل واژه‏اى را که از حرفه حکایت مى‏کند، مانند: خِیاطة و نِقابة، مکسور تلفظمى‏کنند.
ولى این تفاوت، نمى‏تواند درست باشد؛ زیرا از یک سو، با لغاتى مانند «کتابة» و «زیارة» و «کرامة» مواجهیم که تهى از معناى حرفه و صنعتند و از سوى دیگر، کلماتى مانند «زعامة» و «وکالة» و «وزارة» را مى‏بینیم که فاءالفعل‏شان هم مفتوح و مکسور، تلفظ شده است.
بنابراین، تفاوت وَلایت (مفتوح‏الفاء) و وِلایت (مکسورالفاء) از نظر محقّقان لغت، ثابت نیست و مانند: «وَصایت» و «وِصایت» و «دَلالت» و «دِلالت»و «وَکالت» و «وِکالت» مفتوح و مکسور آن، در معنا و مفهوم تفاوتى ندارد.
یکى از مشتقات «وَلى»، «تولّى» است. «تولّى» هرگاه به شکل مفعول بى‏واسطه و «متعدّى بنفسه» به کار رود، از یگانگى و پیوند حکایت دارد و قبول ولایت را نشان مى‏دهد، مانند «یتولّون الذین کفروا» (مائده/80) و «إنما سلطانه على الذین یتولّونه» (نحل/100) و هرگاه به شکل مفعول با واسطه و با حرف جرّ «عن» لفظاً یا تقدیراً متعدّى شود، مفهومى متضاد با سابق خواهد داشت و بر اعراض و ترک یگانگى و قرابت دلالت مى‏کند، مانند «فاعرض عن مَنْ تولّى عن ذکرنا و لم یرد إلّا الحیاة الدنیا» (نجم/29) و «فإنْ تولّوا فإنَّ اللّه علیم بالمفسدین» (آل‏عمران/63).

منبع: کتاب مفاهیم اساسی نظریه ولایت فقیه

یکی‌ از وظائف‌ حکومت‌ إسلام‌ و ولایت‌ فقیه‌، إنشاء و إیجاد اُموری‌ است‌ که‌ در شرع‌ مقدّس‌ إسلام‌ روی‌ آن‌ تکیه‌ شده‌، و دین‌ و مذهب‌ بر أساس‌ آنها استوار است‌؛ زیرا حکومت‌ و دولت‌ إسلام‌ و ولایت‌ فقیه‌، غیر از سائر ولایات‌ و حکومات‌ می‌باشد.

 منظور أصلی‌ آن‌ حکومتها، إیجاد تأمین‌ داخلی‌ و حفظ‌ سرحدّات‌ از دستبرد دشمنان‌ آن‌ قوم‌، و إیجاد وسائل‌ رفاهی‌ برای‌ عموم‌، و تعلیم‌ و تربیت‌ آنها بر سنّتهای‌ بومی‌ و روشهائی‌ است‌ که‌ با آن‌ خو گرفته‌ و اُنس‌ دارند. اینها غایت‌ آمال‌ و أهداف‌ دُوَلی‌ است‌ که‌ در عالم‌ تشکیل‌ می‌شوند.

 ولی‌ حکومت‌ إسلام‌ یک‌ خصوصیّتی‌ دارد و آن‌ اینستکه‌: باید حاکمیّت‌ إسلام‌ در آن‌ به‌ إجرا درآید؛ باید مردم‌ را بر أساس‌ دستوراتی‌ که‌ در قرآن‌ مجید و سنّت‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ وارد شده‌ است‌ تمشّی‌ بدهد؛ و بر طبق‌ همان‌ آیاتی‌ که‌ ذکر شد و تفسیرش‌ هم‌ گذشت‌: الَّذِینَ إِن‌ مَّکَّنَّـ ' هُمْ فِی‌ الاْرْضِ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتَوُا الزَّکَو'ةَ صدر آیة‌ 41، از سورة‌ 22: الحجّ... باید در زمین‌ نماز را بر پای‌ بدارد و مردم‌ را نماز خوان‌ کند؛ إقامة‌ نماز و إیتاء زکوة‌ کرده‌، أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بنماید.

 یکی‌ دیگر از وظائف‌ ولایت‌ فقیه‌، مسائل‌ اجتماعی‌ است‌ که‌ در تحت‌ ولایت‌ او می‌باشد؛ و آن‌ مسائل‌ اجتماعی‌ بر أساس‌ مکتب‌ است‌. یعنی‌ در حکومت‌ إسلام‌، حتماً باید وزارتی‌ برای‌ أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، رسیدگی‌ به‌ کارهای‌ معروف‌ و منکر و قبائح‌ و فسادهائی‌ که‌ در حکومت‌ صورت‌ می‌گیرد، و نیز برای‌ تشویق‌ مردم‌ بر أصل‌ عمل‌ به‌ معروف‌ و تفحّص‌ از أحوال‌ آنها، عَلَی‌ أنحآئِه‌ و أقسامِه‌ وجود داشته‌ باشد.

 و این‌ مسأله‌ را حقیر در نامه‌ای‌ که‌ بر پیش‌ نویس‌ قانون‌ أساسی‌ خدمت‌ رهبر کبیر انقلاب‌ نوشتم‌، متذکّر شدم‌ که‌: باید وزارتی‌ به‌ نام‌ «أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر» تشکیل‌ بشود تا اینکه‌ به‌ وظائف‌ خود عمل‌ نماید این‌ نامه‌، بعنوان‌ ضمیمة‌ کتاب‌ «وظیفة‌ فرد مسلمان‌ در إحیای‌ حکومت‌ إسلام‌» بطب ع‌ رسیده‌ است‌.. و اکنون‌ این‌ وزراتخانه‌ به‌ نام‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و إرشاد إسلامی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌، ولیکن‌ نه‌ به‌آن‌ صورتی‌ که‌ متکفّل‌ تمام‌ أطراف‌ و جوانب‌ مسأله‌ باشد؛ و مُنکَر را من‌جمیع‌الجهات‌ شناخته‌ و از آن‌ نهی‌ کند، و معروف‌ را من‌ جمیع‌ الجهات‌ در زیر پوشش‌ خود قرار داده‌ و بدان‌ أمر نماید.

در منطقه‌ َ إسلام‌، باید مصطلحات‌ إسلامی‌ را بکار برد

 وانگهی‌ لفظ‌ فرهنگ‌ و إرشاد إسلامی‌، مانند لفظ‌ أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نیست‌. در إسلام‌، اصطلاح‌ «أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر» آمده‌ است‌ و ما هم‌ باید بر همان‌ أساس‌ وزارتی‌ تشکیل‌ بدهیم‌ که‌ نظر إسلام‌ تأمین‌ شود. فرهنگ‌ و إرشاد، دو عبارت‌ مطلق‌ و عامّ است‌ و در هر مکتب‌ و مذهبی‌ استعمال‌ می‌شود، حتّی‌ در میان‌ یهودیها و زرتشتیها و کمونیستها؛ أمّا أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از مصطلحات‌ إسلام‌ است‌ و نباید از آن‌ تجاوز کرد.

 لفظ‌ را هم‌ نباید تغییر داد؛ زیرا گرچه‌ اسم‌، وزارتخانة‌ إرشاد إسلامی‌ است‌ و شامل‌ إرشاد غیر إسلامی‌ نمی‌شود، أمّا لفظ‌ إرشاد یک‌ معنی‌ عامّی‌ است‌. إرشاد یعنی‌ راهنمائی‌ و هدایت‌ بسوی‌ رشد و إرتقاء؛ و این‌ کلمه‌ای‌ است‌ که‌ آن‌ را، هم‌ مسلمان‌ استعمال‌ می‌کند و می‌پسندد و هم‌ غیر مسلمان‌. یهود و نصاری‌ و بودائیها و سیکها و سوسیالیست‌ها و غیرهم‌ نیز مردم‌ خود را به‌ نحو خوبی‌ إرشاد می‌کنند؛ أمّا أمر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر با این‌ لفظ‌ در میان‌ ایشان‌ نیست‌؛ چرا که‌ معروف‌ إسلام‌ و منکر إسلام‌ در میان‌ آنان‌ وجود ندارد. این‌ لغت‌ و اصطلاح‌، و بالنّتیجه‌ این‌ عنوان‌ اختصاص‌ به‌ إسلام‌ دارد.

 پس‌ همان‌ طوری‌ که‌ ما در واقع‌ دنبال‌ حقیقت‌ می‌گردیم‌، ظواهر و عبارات‌ را هم‌ نباید تغییر داده‌ و مصطلحات‌ إسلامی‌ را نباید عوض‌ کنیم‌.

 مثلاً در نامه‌ها طبق‌ سنّت‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ و سیرة‌ أئمّة‌ أطهار باید بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم‌ بنویسیم‌. بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ از اختصاصات‌ إسلام‌ است‌ و این‌ لفظ‌ را یهود و نصاری‌ استعمال‌ نمی‌کنند. أمّا بِسْمِهِ تَعالَی‌ اینچنین‌ نیست‌؛ و آن‌ یک‌ لفظ‌ عامّ و مشترکی‌ است‌ بین‌ مسلمان‌ و غیر مسلمان‌، و همه‌ بسمه‌ تعالی‌ می‌گویند. بنابراین‌، وقتی‌ مسلمان‌ بسمه‌ تعالی‌ می‌گوید، گر چه‌ همان‌ خدای‌ وحدهُ لا شریک‌ له‌ را در نظر گرفته‌ است‌، ولی‌ یک‌ لفظی‌ را آورده‌ است‌ که‌ سائر فِرَق‌ هم‌ در آن‌ لفظ‌ با او مشترک‌ هستند. أمّا این‌ لفظ‌ کجا و یکدنیا عظمت‌ و جلال‌ بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ کجا؟! بنابراین‌، در اینجا حتماً بایستی‌ بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ استعمال‌ کرد و آن‌ عظمت‌ و اُبّهت‌ صدر آیات‌ قرآنی‌، و عمق‌ و أصالت‌ رحمانیّت‌ و رحیمیّت‌ خداوند را آشکارا نمود.

 بر همین‌ أساس‌ است‌ که‌ قرآن‌ مجید هر سوره‌ای‌ را که‌ می‌خواهد ابتداء کند، با بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ آغاز می‌کند. همچنین‌ در ابتدا ء هر کاری‌ باید إنسان‌ بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ بگوید. در ابتدای‌ نامه‌ها و سائر اُمور روزمرّه‌ باید إنسان‌ اینطور رفتار کند. زیرا که‌ اگر اصطلاح‌ را از دست‌ بدهد، به‌ دنبال‌ رفتن‌ اصطلاح‌، مصطلَح‌ نیز از بین‌ می‌رود. با از بین‌ رفتن‌ اسم‌، مسمّی‌ از بین‌ خواهد رفت‌.

 ما باید بگوئیم‌ مسلمانها نماز می‌خوانند نه‌ اینکه‌ نیایش‌ می‌کنند. نیایش‌ یعنی‌ دعا و توجّه‌ به‌ سوی‌ خدا؛ و هر عبادتی‌ را که‌ أعمّ از نماز است‌ نیایش‌ می‌نامند. یهود و نصاری‌ و حتّی‌ بعضی‌ از فِرَق‌ باطله‌ هم‌ برای‌ خودشان‌ نیایش‌ دارند. ولی‌ لفظ‌ «صلوة‌» از اختصاصات‌ إسلام‌ است‌. «زکوة‌» از اختصاصات‌ إسلام‌ است‌. ما باید در لفظ‌ هم‌ تابع‌ إسلام‌ باشیم‌.

 مسألة‌ استعمال‌ اصطلاحات‌ یک‌ مسألة‌ بسیار مهمّی‌ است‌. بسیاری‌ از همان‌ ألفاظ‌ أصیل‌ که‌ در قرآن‌ و سنّت‌ آمده‌ و در میان‌ ما رائج‌ بوده‌ است‌، کم‌ کم‌ از بین‌ رفته‌ و ألفاظ‌ و مصطلحات‌ دیگری‌ جایگزین‌ آنها گردیده‌ است‌ و بدنبال‌ آن‌، مسمَّیات‌ و مصطلحات‌ هم‌ از بین‌ رفته‌اند. و این‌ هم‌ مسألة‌ بسیار ذی‌أهمّیّتی‌ است‌ که‌ باید ولیّ فقیه‌ آنرا مدّ نظر داشته‌ باشد.

 از جملة‌ وظائف‌ ولیّ فقیه‌، إیجاد وزارت‌ حجّ است‌. چون‌ حجّ یکی‌ از أرکان‌ إسلام‌ می‌باشد. و این‌ مطلب‌ بدیهی‌ است‌ که‌، نمی‌شود مردم‌ یک‌ مملکتی‌ مسلمان‌ باشند و وزارت‌ حجّ نداشته‌ باشند. وزارت‌ حجّ باید مستقلّ باشد، نه‌ در تحت‌ وزارت‌ کشور و یا وزارت‌ أوقاف‌.

جهاد تا روز قیامت‌، در هر زمان‌ واجب‌ کفائی‌ است‌

 یکی‌ دیگر از وظائف‌ ولیّ فقیه‌، تشکیل‌ وزارت‌ جهاد است‌؛ جهاد فی‌ سبیل‌ الله‌. یعنی‌ وظیفة‌ حاکم‌ اینست‌ که‌ پیوسته‌ مردمی‌ را مجاهد فی‌ سبیل‌ الله‌ تربیت‌ کرده‌ و آنها را به‌ جهاد بفرستد. نه‌ اینکه‌ تنها تعلیم‌ و تربیت‌ برای‌ جهاد باشد؛ بلکه‌ باید جهاد عملی‌ و خارجی‌ صورت‌ بگیرد. زیرا جهاد از أرکان‌ إسلام‌ است‌.

 آیاتی‌ که‌ در قرآن‌ مجید دربارة‌ جهاد آمده‌ است‌ إطلاق‌ داشته‌ و اختصاص‌ به‌ زمان‌ پیغمبر ندارد؛ بلکه‌ زمان‌ پیغمبر و همة‌ معصومین‌ علیهم‌ السّلام‌ را شامل‌ می‌شود.

 و به‌ إطلاق‌ آیات‌، جهاد در زمان‌ فقیه‌ عادل‌ جامع‌ الشّرائط‌ که‌ حکومت‌ بر او مستقرّ شده‌ است‌ واجب‌ است‌؛ و ترک‌ جهاد موجب‌ از بین‌ رفتن‌ و شکست‌ إسلام‌ می‌باشد. و مقصود ما از جهاد که‌ اکنون‌ دربارة‌ آن‌ بحث‌ می‌کنیم‌ دفاع‌ نیست‌؛ زیرا دفاع‌ احتیاجی‌ به‌ دلیل‌ شرعی‌ ندارد. آیاتی‌ که‌ در قرآن‌ مجید یا در روایات‌ أئمّه‌ علیهم‌ السّلام‌ دربارة‌ دفاع‌ آمده‌ است‌، إمضا ء حکم‌ عقلی‌ و فطری‌ است‌؛ که‌ هر کس‌ باید از حدود و شؤون‌ خود دفاع‌ نموده‌، و دشمنی‌ که‌ قصد تجاوز به‌ حریم‌ او دارد را از خود براند.

 جهاد یعنی‌ حرکت‌ ابتدائی‌ به‌ سمت‌ دشمن‌. یعنی‌ بدون‌ اینکه‌ دشمن‌ به‌ آنها حمله‌ور شده‌ باشد، جماعتی‌ تحت‌ سرپرستی‌ یک‌ فرمانده‌ به‌ سوی‌ دشمن‌ حرکت‌ نمایند و آنان‌ را به‌ إسلام‌ دعوت‌ کنند؛ و در صورت‌ استنکاف‌، با آنان‌ بجنگند. آن‌ جهادی‌ که‌ در إسلام‌ خیلی‌ أهمّیّت‌ دارد و بر روی‌ آن‌ تکیه‌ شده‌، و در مورد آن‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ هر قطرة‌ خون‌ مجاهد فی‌ سبیل‌ الله‌ دارای‌ مزایا و ارزشهای‌ کذائی‌ است‌، همین‌ جهاد است‌؛ که‌ مسلمین‌ بوسیلة‌ آن‌، کفّار را که‌ از توحید و عقائد حقّه‌ و نبوّت‌ رسول‌ الله‌ و ولایت‌ بهره‌ای‌ ندارند، و به‌ شرک‌ و بت‌پرستی‌ و آداب‌ جاهلیّ و سنن‌ ملّی‌ خود گرفتارند، به‌ إسلام‌ باز می‌گردانند و هم‌ رنگ‌ خود می‌کنند؛ و به‌ آنها می‌گویند: وجدان‌ ما قبول‌ نمی‌کند که‌ شما از این‌ سفرة‌ زیبا و غذاهای‌ لذیذ که‌ ما به‌ استفادة‌ از آنها مشغولیم‌ (از توحید و معارف‌ و قرآن‌ و عظمت‌ إنسان‌ و حقارت‌ غیر خدا و أربابان‌ دنیا و مناجات‌ و حجّ و سائر لذائذی‌ که‌ از آنها متمتّع‌ می‌شویم‌) بی‌بهره‌ باشید! بلکه‌ شما هم‌ باید بر سر همین‌ سفره‌ بیائید. لهذا مسلمان‌ خون‌ خود را می‌ریزد، برای‌ هدایت‌ غیر.

 مقصود از جهاد، جنگ‌ کردن‌ با کفّار است‌ برای‌ دعوت‌ آنها به‌ إسلام‌؛ و این‌ جهاد همیشه‌ باید باشد و از مسائل‌ مهمّ إسلام‌ است‌. وقتی‌ که‌ جهاد در میان‌ مسلمانها از بین‌ برود، توقّف‌ و رکود صورت‌ می‌گیرد؛ و دیگر إسلام‌ از آن‌ عظمت‌ و عزّت‌ و اقتدار خود می‌افتد و سقوط‌ می‌کند.

 لذا بر عهدة‌ مجتهد است‌ در زمانی‌ که‌ حکومت‌ برای‌ او متحقّق‌ شد، و شأنیّت‌ حکومت‌ به‌ مرحلة‌ فعلیّت‌ رسید، و مسلمین‌ با او برای‌ حکومت‌ بیعت‌ کردند و مقام‌ ولایت‌ إلهیّه‌ بر وی‌ مسلّم‌ شد، وزارتی‌ را به‌ منظور جهاد إیجاد کند.

آیات‌ قرآنیّه‌ َ دالّه‌ َ بر إطلاق‌ وجوب‌ جهاد

 آیات‌ قرآن‌ دلالت‌ دارد بر إطلاق‌ جهاد، و جهاد در هر زمانی‌ و نسبت‌ به‌ هر مؤمنی‌ واجب‌ است‌ (البتّه‌ به‌ نحو وجوب‌ کفائی‌، همان‌ طوری‌ که‌ خواهد آمد). و این‌ حکم‌ در هر زمانی‌ جاری‌ است‌ و اختصاص‌ به‌ زمانی‌ دون‌ زمانی‌ ندارد؛ مثل‌ سائر أحکام‌. همانطوری‌ که‌ نماز و روزه‌ و زکوة‌، برای‌ همة‌ مسلمانها و در هر زمانی‌ واجب‌ است‌ و اختصاص‌ به‌ زمان‌ معیّنی‌ ندارد، مسألة‌ جهاد نیز همینطور است‌.

 قَـ'تِلُوا الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَ لاَیُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و وَ لاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَـ ' بَ حَتَّی‌' یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن‌ یَدٍ وَ هُمْ صَـ ' غِرُونَ. آیة‌ 29، از سورة‌ 9: التّوبة‌

 «به‌ جنگ‌ و کارزار بر خیزید با آن‌ کسانی‌ که‌ به‌ ایشان‌ کتاب‌ داده‌ شده‌ است‌ (أهل‌ کتاب‌) أمّا به‌ خدا و به‌ روز قیامت‌ إیمان‌ ندارند؛ و آنچه‌ را که‌ خدا و رسول‌ خدا حرام‌ شمرده‌اند، حرام‌ نمی‌شمارند؛ و به‌ دین‌ حقّ متدیّن‌ و متعهّد نیستند. جهاد و کارزار کنید تا اینکه‌ با دستهای‌ خود از روی‌ ذلّت‌ و مسکنت‌ جزیه‌ بپردازند.»

 «صاغر» یعنی‌ کوچک‌ و پست‌. یعنی‌ یا حاضر به‌ پرداخت‌ جزیه‌ شده‌، زیر پرچم‌ إسلام‌ و در تحت‌ حکومت‌ إسلام‌ بر دین‌ خود باقی‌ باشند؛ و یا اینکه‌ إسلام‌ بیاورند. پس‌ این‌ آیه‌ إطلاق‌ دارد.

 وَ قَـ ' تِلُوهُمْ حَتَّی‌' لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلا َ عُدْوَ ' نَ إِلاَّ عَلَی‌ الظَّـ ' لِمِینَ آیة‌ 193، از سورة‌ 2: البقرة‌.

 وَ قَـ ' تِلُوهُمْ حَتَّی‌' لاَتَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ و لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. آیة‌ 39، از سورة‌ 8: الانفال‌

 «با أفراد مشرک‌ و کافر کارزار کنید تا وقتی‌ که‌ ریشه‌ و أساس‌ فتنه‌ در عالم‌ منقطع‌ گردد. یعنی‌ تا هنگامی‌ که‌ فتنه‌ از میان‌ برخیزد و دین‌ إسلام‌ به‌ تمام‌ معنی‌الکلمه‌ (أمر و نهی‌ و فرمان‌ و تعهّد و میثاق‌ و سنّت‌ و دأب‌ و عادت‌) همه‌اش‌ برای‌ خدا باشد، و دین‌ حقّ و دین‌ پروردگار در عالم‌ استقرار پیدا کند.»

 فَلْیُقَـ'تِلْ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَو'ةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَ مَن‌ یُقَـ ' تِلْ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا. آیة‌ 74، از سورة‌ 4:النّسآء

 «حتماً در راه‌ خدا باید جنگ‌ کنند آن‌ کسانی‌ که‌ دنیا را به‌ آخرت‌ می‌فروشند ( یَشْرونَ أیْ یَبیعونَ. شِراء به‌ معنی‌ بیع‌ است‌؛ یعنی‌ فروختن‌. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ ' هِمَ مَعْدُودَةٍ آیة‌ 20، از سورة‌ 12: یوسف‌؛ یعنی‌ برادران‌ یوسف‌، یوسف‌ را فروختند؛ به‌ خلاف‌ اشْتَرَی‌ که‌ به‌ معنی‌ خریدن‌ است‌). بر آن‌ کسانی‌ که‌ دنیا را به‌ آخرت‌ می‌فروشند (آخرت‌ را در برابر دنیا بدست‌ آورده‌اند) واجب‌ است‌ که‌ در راه‌ خدا کارزار کنند.

 کسانی‌ که‌ دنیا را به‌ آخرت‌ می‌فروشند و دست‌ از دنیا برداشته‌، به‌ دنبال‌ آخرت‌ می‌روند؛ و آن‌ کسانی‌ که‌ إیمان‌ دارند و به‌ پیغمبر گرویده‌اند؛ أشخاصی‌ هستند که‌ قلبشان‌ متحقّق‌ به‌ حقّ است‌. اینها هستند که‌ آخرت‌ را خریده‌ و دنیا را فروخته‌اند؛ و اینان‌ هستند که‌ باید در راه‌ خدا کارزار نمایند. و هر کسی‌ که‌ در راه‌ خدا مقاتله‌ کند، خواه‌ کشته‌ شود و یا آنکه‌ بر دشمن‌ پیروز گردد، در هر صورت‌، ما در آینده‌ أجر عظیمی‌ به‌ او عنایت‌ خواهیم‌ کرد.»

 أَمْ حَسِبْتُمْ أَن‌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَهُ الَّذِینَ جَـ ' هَدُوا مِنکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّـ ' بِرِینَ. آیة‌ 142، از سورة‌ 3: ءَال‌ عمران‌

 «آیا چنین‌ گمان‌ می‌کنید که‌ داخل‌ بهشت‌ می‌شوید، در حالیکه‌ هنوز خداوند مقام‌ آنهائی‌ را از شما که‌ در راه‌ خدا جهاد کرده‌اند، و آنهائی‌ را که‌ صبر نموده‌اند، معلوم‌ نگردانیده‌ باشد؟!»

 أَمْ حَسِبْتُمْ استفهام‌ إنکاری‌ است‌. یعنی‌ أبداً گمان‌ نکنید کسی‌ که‌ مجاهده‌ نکرده‌ و صبر ندارد داخل‌ بهشت‌ شود. و بعد از ذکر سه‌ آیة‌ دیگر می‌فرماید:

 وَ کَأَیِّن‌ مِّن‌ نَّبِیٍّ قَـ ' تَلَ مَعَهُ و رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَآ أَصَابَهُمْ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَااسْتَکَانُوا وَاللَهُ یُحِبُّ الصَّـ ' بِرِینَ. آیة‌ 146، از سورة‌ 3: ءَال‌ عمران‌

 «و چه‌ بسیار از پیغمبران‌ بودند که‌ أفراد مهذّب‌ و تربیت‌ یافتة‌ مکتب‌ توحید در رکاب‌ آنان‌ کارزار می‌کردند و در مقابل‌ آنچه‌ که‌ در راه‌ خدا به‌ آنها إصابت‌ می‌کرد، هیچ‌ سستی‌ نکرده‌ و إظهار ضعف‌ ننمودند (هیچگاه‌ إظهار شکست‌ و تذلّل‌ و انفعال‌ نکرده‌، بلکه‌ پا برجا و ثابت‌ قدم‌، در معیّت‌ با آن‌ پیغمبران‌ قتال‌ کردند.) و خداوند صابرین‌ را دوست‌ دارد.»

 این‌ آیه‌ هم‌ إطلاق‌ دارد؛ چون‌ می‌فرماید: چه‌ بسیار از پیغمبرانی‌ که‌ چنین‌ بودند. و از اینجا معلوم‌ می‌شود کلام‌ بعضی‌ که‌ گفته‌اند: جهاد فقط‌ در إسلام‌ است‌ و در شرایع‌ گذشته‌ جهاد نبوده‌ است‌ و سائر أنبیاء جهاد نکرده‌اند، گفتار اُستواری‌ نیست‌. زیرا این‌ آیه‌ می‌فرماید: وَ کَأَیِّن‌ مِّن‌ نَّبِیٍّ؛ چه‌ بسیار از پیغمبرانی‌ که‌ با رِبّیّون‌، و تربیت‌ یافتگان‌ دست‌ خود از إلهیّون‌ و خداپرستان‌ در راه‌ خدا کارزارها کردند.

 فعلیهذا در واقع‌ اگر إنسان‌ به‌ ممشای‌ پیغمبران‌ و أئمّه‌ علیهم‌ السّلام‌ و منشأ آن‌ مراجعه‌ کند، می‌یابد که‌: جهاد، گذشته‌ از آنکه‌ یک‌ أمر شرعی‌ بوده‌، یک‌ أمر عقلی‌ و فطری‌ است‌؛ چرا که‌ إنسان‌ نمیتواند ببیند دشمنان‌ دین‌ در ضلالت‌ و گمراهی‌ بسر ببرند و خودش‌ از نعمت‌ هدایت‌ برخوردار باشد. پس‌ جهاد یعنی‌ همرنگی‌ در إیمان‌ و توحید؛ و این‌ یک‌ سنّت‌ حسنه‌ای‌ برای‌ پیغمبران‌ بوده‌ است‌؛ و خداوند جهاد را بر پیغمبران‌ واجب‌ فرموده‌ است‌.

کلام‌ شیخ‌ (ره‌) در وجوب‌ جهاد حدّأقلّ سالی‌ یکبار

 شیخ‌ الطّآئفة‌ الحقّة‌: شیخ‌ طوسی‌ رحمة‌ الله‌ علیه‌ در «مبسوط‌» در أوّل‌ کتاب‌ جهاد می‌فرماید:

 وَ عَلَی‌ الاْءمامِ أنْ یَغْزُوَ بِنَفْسِهِ أوْ بِسَرایاهُ، فی‌ کُلِّ سَنَةٍ دَفْعَةً حَتَّی‌ لایَتَعَطَّلَ الْجِهادُ. «المبسوط‌» ج‌ 2، طبع‌ مرتضوی‌، ص‌ 2

 «بر إمام‌ واجب‌ است‌ که‌ یا خود بشخصه‌ به‌ جنگ‌ با کفّار و مشرکین‌ برود، یا اینکه‌ جماعات‌ و سریّه‌هائی‌ را بفرستد تا با آنان‌ قتال‌ نمایند. و بر عهدة‌ إمام‌ است‌ که‌ این‌ عمل‌ را در هر سالی‌ لاأقلّ یک‌ بار انجام‌ دهد تا اینکه‌ جهاد تعطیل‌ نشود.»

 تعطیل‌ جهاد مانند تعطیل‌ حجّ است‌. همانگونه‌ که‌ هیچگاه‌ نمی‌شود خانة‌ خدا از حاجّ خالی‌ باشد، همانطور نمی‌شود حکومت‌ إسلام‌ از جهاد تعطیل‌ باشد.

جهاد بدون‌ إذن‌ ولیّ فقیه‌ حرام‌ است‌

 همچنین‌ در صفحات‌ بعد بدنبالة‌ مطلب‌، پس‌ از بیان‌ بعضی‌ از شرائط‌ جهاد می‌فرماید:

 وَ إذَا اجْتَمَعَتِ الشُّروطُ الَّتی‌ ذَکَرْناها فیمَنْ یَجِبُ عَلَیْهِ الْجِهادُ، فَلا یَجِبُ عَلَیْهِ أنْ یُجاهِدَ إلاّ بِأَنْ یَکونَ هُناکَ إمامٌ عادِلٌ أوْ مَنْ نَصَبَهُ الاْءمامُ لِلْجِهادِ؛ ثُمَّ یَدْعوهُمْ إلَی‌ الْجِهادِ فَیَجِبُ حینَئِذٍ عَلَی‌ مَنْ ذَکَرْناهُ الْجِهادُ. وَ مَتَی‌ لَمْ یَکُنِ الاْءمامُ وَ لامَنْ نَصَبَهُ الاْءمامُ سَقَطَ الْوُجوبُ بَلْ لایَحْسُنُ فِعْلُهُ أصْلا ً. اللَهُمَّ إلاَّ أنْ یَدْهَمَ الْمُسْلِمینَ أمْرٌ یُخافُ مَعَهُ عَلَی‌ بَیْضَةِ الاْءسْلامِ وَ یُخْشَی‌ بَوارُهُ أوْ یُخافُ عَلَی‌ قَوْمٍ مِنْهُمْ.

 می‌فرماید: «بعد از آنکه‌ محقّق‌ شد تمامی‌ آن‌ شروطی‌ که‌ ما برای‌ مجاهدین‌ ذکر کردیم‌ (که‌ باید بالغ‌ و مذکّر و عاقل‌ بوده‌، و نیز سائر شرائط‌ را واجد باشند) جهاد بر آنان‌ واجب‌ نیست‌ مگر اینکه‌ در آنجا إمامی‌ عادل‌ باشد، یا کسی‌ که‌ إمام‌ او را برای‌ جهاد نصب‌ کرده‌ باشد و وی‌ إنسان‌ را به‌ جهاد بخواند؛ در اینصورت‌، بر آن‌ أفراد واجد شرائط‌ واجب‌ است‌ جهاد کنند. و أمّا زمانی‌ که‌ «إمام‌» یا «مَنْ نَصَبَهُ الاْءمام‌» نباشد، در آنجا وجوب‌ جهاد ساقط‌ است‌؛ بلکه‌ أصلاً جهاد أمر پسندیده‌ و ممدوحی‌ نیست‌. مگر اینکه‌ دشمنانی‌ به‌ مسلمین‌ حمله‌ کنند و آنها را محاصره‌ نمایند، به‌ نحوی‌ که‌ بیضه‌ و حکومت‌ مرکزی‌ إسلام‌ در خطر بوده‌، خوف‌ از بین‌ رفتن‌ و احتمال‌ شکست‌ إسلام‌ یا گروه‌ خاصّی‌ از مسلمین‌ داده‌ شود، و از بَوار و نابودی‌ و هلاکت‌ آنان‌ إنسان‌ در بیم‌ و هراس‌ افتد؛ که‌ در این‌ فرض‌ أمر جهاد، دفاع‌ است‌ و بر همة‌ مسلمین‌ واجب‌ است‌ که‌ از إسلام‌ دفاع‌ نموده‌ و دشمن‌ را دفع‌ نمایند.»

 یعنی‌ در مسألة‌ دفاع‌، موقعی‌ که‌ خطری‌ متوجّه‌ إسلام‌ یا جماعت‌ خاصّی‌ از مسلمین‌ است‌، دیگر وجود إمام‌ و ولیّ فقیه‌ و حاکم‌ و أمثال‌ اینها لازم‌ نیست‌؛ بلکه‌ بر خود مردم‌ واجب‌ است‌ حرکت‌ کنند و از إسلام‌ و مسلمین‌ دفاع‌ نمایند.

 أمّا در جائیکه‌ حمله‌ای‌ به‌ إسلام‌ نشده‌ است‌ و عنوان‌ دفاعی‌ هم‌ در بین‌ نیست‌، بلکه‌ جهاد ابتدائی‌ است‌، مردم‌ نمی‌توانند خودسرانه‌ برخیزند و بروند و جهاد کنند؛ زیرا جهاد احتیاج‌ به‌ فرمانده‌ دارد و فرمانده‌ بایستی‌ إمام‌ عادل‌ باشد که‌ همة‌ أفراد در تحت‌ أمر و فرمان‌ و ولایت‌ او کار کنند.

 کشتن‌ أفراد ولو اینکه‌ کافر باشند بدست‌ هر کس‌ صحیح‌ و جائز نیست‌. یعنی‌ یکنفر مسلمان‌ نمی‌تواند بطور خودسرانه‌ برود و کافر یا مشرکی‌ را بکشد؛ یا حتّی‌ او را با سلاح‌ جنگ‌ به‌ إسلام‌ دعوت‌ کند. این‌ حقّ، حقّی‌ است‌ ولائی‌ و حتماً باید زیر نظر ولیّ فقیهی‌ انجام‌ بگیرد که‌ وی‌ بر تمام‌ خصوصیّات‌ فقه‌ (أحکام‌ و مسائل‌ و کیفیّت‌ جهاد و کیفیّت‌ أمان‌ و کیفیّت‌ إسارت‌ و کیفیّت‌ غنیمت‌) مطّلع‌ باشد.

 این‌ فقیه‌، فردی‌ است‌ که‌ باید إنسان‌ کامل‌ بوده‌ و علاوه‌ بر آن‌ باید حاکم‌ و فرمانده‌ هم‌ باشد؛ یعنی‌ أهل‌ خبرة‌ از مسلمین‌ با وی‌ بحکومت‌ إسلام‌ بیعت‌ کرده‌ باشند و در تحت‌ ولایت‌ و اتّصال‌ معنوی‌ و باطنی‌ حضرت‌ إمام‌ عصر عجّل‌ الله‌ تعالَی‌ فرجَه‌ الشّریف‌ در زمان‌ غیبت‌ بوده‌، و جهادش‌ به‌ إذن‌ و إجازه‌ و إمضاء و إرشاد آنحضرت‌ باشد. وی‌ باید بر مسائل‌ نظامی‌ و جنگ‌ و صلح‌، تسلّط‌ داشته‌ باشد که‌ کدام‌ وقت‌ جهاد کند و کدام‌ وقت‌ نکند، یا با کدام‌ یک‌ از أفراد دشمن‌ در کدام‌ ناحیه‌ از ثغور کشور إسلامی‌ جهاد کند.

 بطور خلاصه‌، جهاد یک‌ أمر شخصی‌ مثل‌ نماز یا روزه‌ نیست‌، بلکه‌ أمری‌ است‌ اجتماعی‌ و عمومی‌ که‌ باید در تحت‌ ولایت‌ ولیّ فقیه‌ انجام‌ پذیرد.

 شیخ‌ قدَّس‌ اللهُ نفْسه‌ مطلب‌ را إدامه‌ می‌دهد تا اینکه‌ می‌فرماید:

 وَ الْجِهادُ مَعَ أئِمَّةِ الْجَوْرِ أوْ مِنْ غَیْرِ إمامٍ أصْلا ً، خَطآءٌ قَبیحٌ یَسْتَحِقُّ فاعِلُهُ بِهِ الذَّمَ وَ الْعِقابَ إنْ اُصیبَ لَمْ یُؤْجَرْ وَ إنْ أصابَ کانَ مَأْثومًا.

 «جهاد در معیّت‌ أئمّة‌ جور (یعنی‌ با حاکمان‌ ظالم‌ و کسانی‌ که‌ خود را در مصدر ولایت‌ نشانده‌اند و حال‌ آنکه‌ لایق‌ مقام‌ ولایت‌ نیستند) در رکاب‌ آنها جهاد نمودن‌، و یا بدون‌ إذن‌ إمام‌ به‌ نحو خودسرانه‌ برخاستن‌ و با سلاح‌ برای‌ إسلام‌ آوردن‌ غیر مسلمانان‌ قیام‌ کردن‌، کار خطا و قبیحی‌ است‌. کسانی‌ که‌ این‌ کار را بکنند مستحقّ مذمّت‌ و عقاب‌ هستند. اگر مصیبتی‌ به‌ آنها برسد (زخمی‌ بخورند یا کشته‌ شوند) أجری‌ ندارند؛ و اگر هم‌ کسی‌ را بکشند و زخمی‌ به‌ دیگری‌ بزنند، تازه‌ خودشان‌ گناهکارند.» خداوند آنها را مؤاخذه‌ خواهد نمود که‌ چرا خودسرانه‌ رفتی‌ و او را کشتی‌ در حالی‌ که‌ دستوری‌ نداشتی‌ و در تحت‌ ولایت‌ إمام‌ بحقّ یا ولیّ منصوب‌ از ناحیة‌ او نبودی‌؟!

 وَ مَتَی‌ جاهَدوا مَعَ عَدَمِ الاْءمَامِ وَ عَدَمِ مَنْ نَصَبَهُ فَظَفِروا وَ غَنِموا، کانَتِ الْغَنیمَةُ کُلُّها لِلاْءمامِ خآصَّةً وَ لا یَسْتَحِقّونَ هُمْ مِنْها شَیْئًا أصْلا ً.

 «و هر گاه‌ جماعتی‌ از مسلمانها بدون‌ إمام‌ یا بدون‌ إذن‌ کسی‌ که‌ إمام‌ او را برای‌ جهاد نصب‌ کرده‌ باشد جهاد کنند، اگر ظفر هم‌ پیدا کنند و غنیمت‌ هم‌ بگیرند، تمام‌ غنائم‌ از آنِ إمام‌ خواهد بود و به‌ آنها تعلّق‌ نخواهد داشت‌.»

 بنابراین‌، حکم‌ إسلام‌ اینست‌ که‌: کسی‌ که‌ بدون‌ إذن‌ إمام‌ جهاد کند، هر غنیمتی‌ را که‌ بدست‌ آورد برای‌ إمام‌ خواهد بود، و خود از آن‌ غنیمت‌ هیچ‌ بهره‌ای‌ ندارد.

مرابطه‌ در رتبه‌ َ متأخرّ از جهاد است‌ از 3 روز تا 40 روز

 وَ الْمُرابَطَةُ فیها فَضْلٌ کَثیرٌ وَ ثَوابٌ جَزیلٌ إذا کانَ هُناکَ إمامٌ ؛ وَحَدُّها ثَلاثَةُ أیّامٍ إلَی‌ أرْبَعینَ یَوْمًا؛ فَإنْ زادَ عَلَی‌ ذَلِکَ کانَ جِهادًا.

 «مرابطه‌ هم‌ مانند جهاد، فضل‌ بسیار و ثواب‌ جزیلی‌ دارد در صورتی‌ که‌ به‌ إذن‌ إمام‌ عادل‌ باشد. مقدار مرابطه‌ سه‌ روز تا چهل‌ روز است‌ (یعنی‌ اگر کسی‌ به‌ سرحدّات‌ برود و مرزداری‌ کند، آن‌ هم‌ از سه‌ روز تا چهل‌ روز، او را مرابط‌ گویند.) أمّا اگر ماندن‌ مرابط‌ در سرحدّ و مرز از چهل‌ روز گذشت‌ و در میان‌ دشمن‌ استقرار یافت‌، حکمش‌ حکم‌ جهاد است‌.»

 یکی‌ از دستورات‌ إسلامی‌ مرابَطه‌ است‌. ولیّ فقیه‌ باید پیوسته‌ مرابط‌ داشته‌ باشد. مُرابِط‌ عبارتست‌ از اینکه‌ یک‌ عدّه‌ از لشکریان‌ إسلام‌، در خاک‌ کفر نفوذ نموده‌ و در آنجا استقرار پیدا کنند. بدینطریق‌، هم‌ سرحدّات‌ را خوب‌ نگهداری‌ نمایند که‌ دشمن‌ از أطراف‌ مملکت‌ حمله‌ نکند، و هم‌ اینکه‌ کم‌ کم‌ در بلاد کفر نفوذ کنند. این‌ را می‌گویند مرابطه‌.

 شیخ‌ محمّد حسن‌ صاحب‌ «جواهر» رضوان‌ الله‌ علیه‌ در کتاب‌ جهاد «جواهر الکلام‌» طبع‌ ششم‌ (آخوندی‌) ج‌ 21، ص‌ 3 فرموده‌ است‌: هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الاْءسْلامِ وَ رابِعُ أرْکانِ الاْءیمانِ وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ وَ أفْضَلُ الاْشْیآ ء بَعْدَ الْفَرآئِض‌.

 این‌ عباراتی‌ را که‌ شیخ‌ محمّد حسن‌ در «جواهر» نقل‌ می‌کند، عین‌ مفاد روایات‌ است‌؛ منتهی‌ ایشان‌ به‌ عنوان‌ روایت‌ ذکر نکرده‌اند، ولیکن‌ آن‌ متن‌ را در مقام‌ تعریف‌ جهاد از روایات‌ گرفته‌اند.

 ذِرْوَة‌ یا ذُرْوَة‌، أعلی‌ نقطه‌ در جاهای‌ بلند را گویند. ذِرْوَةُ الْجَبَل‌ یعنی‌ قلّة‌ کوه‌.

 هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الاْءسْلام‌. «این‌ (جهاد) بلندترین‌ نقطة‌ برآمدگی‌ و نشیمنگاه‌ إسلام‌ است‌.»

 سَنامُ الجَمَل‌ یعنی‌ آن‌ چیزی‌ که‌ بر روی‌ شتر می‌گذارند و بر آن‌ سوار می‌شوند. ذِرْوَةُ سَنامِ الاْءسْلا َ م‌ یعنی‌ بالاترین‌ نقطة‌ بلندی‌ إسلام‌.

 وَ رابِعُ أرْکانِ الاْءیمان‌. «و چهارمین‌ ستون‌ از أرکان‌ إیمان‌ می‌باشد.» یعنی‌ بدون‌ آن‌ سقف‌ إیمان‌ واژگون‌ میگردد.

 وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ. «و یکی‌ از درهای‌ بهشت‌ است‌.»

 وَ أفْضَلُ الاْشْیآ ء بَعْدَ الْفَرآئِضِ. «و با فضیلت‌ترین‌ أشیاء بعد از فرائض‌ واجبه‌ (صلوة‌ و صوم‌ و حجّ و زکوة‌ و خمس‌)، جهاد فی‌ سبیل‌ الله‌ است‌.»

 وَ سِیاحَةُ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ الَّتی‌ قَدْ جَعَلَ اللَهُ عِزَّها بِسَنابِکِ خَیْلِها وَ مَراکِزِ رِماحِها.

 سیاحت‌ یعنی‌ جهانگردی‌ برای‌ دیدن‌ آثار صنع‌ و آیات‌ خداوند؛ سیاحت‌ و گردش‌ کردن‌ اُمّت‌ محمّد صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در جهاد است‌.

 در اُمّت‌های‌ گذشته‌ مردم‌ سیاحت‌ داشتند. در قرآن‌ مجید آمده‌ است‌: التَّـ'´ئِبُونَ الْعَـ'بِدُونَ الْحَـ'مِدُونَ السَّـ'´ئِحُونَ صدر آیة‌ 112، از سورة‌ 9: التّوبة‌. یکی‌ از عبادات‌ مردم‌ این‌ است‌ که‌ در بیابانها و در کوهها تنها گردش‌ کنند و در آثار پروردگار سیر نموده‌ و نظر نمایند و فکر کنند، تا قلبشان‌ باز شود. سیاحت‌ اُمّت‌ پیغمبر را خداوند در جهاد قرار داده‌ است‌. کدام‌ جهاد؟ کدام‌ سیاحت‌؟ آن‌ سیاحتی‌ که‌ خداوند، عِزّ آن‌ را به‌ سُم‌ اسبها (یعنی‌ همین‌ سم‌هائی‌ که‌ به‌ زمین‌ می‌خورد) بسته‌ است‌.

 سَنابِک‌ جمع‌ سُنْبُک‌ است‌؛ یعنی‌ سم‌ سُتور. بِسَنابِکِ خَیْلِها یعنی‌: خداوند عزّ وشرف‌ اُمّت‌ محمّد صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ را در سم‌ اسبها قرار داده‌ است‌ که‌ به زمین‌ می‌خورند؛ آن‌ اسبهائی‌ که‌ به‌ جهاد می‌روند. وَ مَراکِزِ رِماحِها؛ و مرکزهای‌ نیزه‌ها ( رِماح‌ جمع‌ رُمْح‌ است‌ یعنی‌ نیزه‌) آنجائی‌ که‌ نیزه‌ را به‌ زمین‌ می‌کوبند و در أطرافش‌ مشغول‌ جنگ‌ می‌شوند؛ یا آنجائی‌ که‌ رمح‌ را به‌ سینة‌ دشمن‌ فرو می‌برند و با آن‌ رَکْزِ رمح‌ در سینة‌ دشمن‌، دشمن‌ به‌ زمین‌ می‌افتد.

 این‌ عزّ إسلام‌ است‌ و عزّ اُمّت‌ پیغمبر است‌ که‌ خداوند در جهاد فی‌ سبیله‌ و فی‌ سبیل‌ رسوله‌ قرار داده‌ است‌. این‌ مسائل‌ بسیار دقیق‌ است‌.

 وَ فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ فَإذا قُتِلَ فی‌ سَبیلِ اللَهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ.

 «بالاتر از هر کار پسندیده‌ و نیکو و مُستحسنی‌، باز هم‌ یک‌ عمل‌ بهتر و عالیتر و مستحسن‌تری‌ وجود دارد که‌ إنسان‌ آن‌ را انجام‌ بدهد؛ و أمّا زمانی‌ که‌ مؤمن‌ در راه‌ خدا کشته‌ شد، دیگر بالاتر از شهادت‌ در راه‌ پروردگار کار نیک‌ و مستحسنی‌ وجود ندارد.»

الْخَیْرُ کُلُّهُ فی‌ السَّیْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّیْفِ

  وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی‌ السَّیْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّیْفِ. «خیر، کُلُّ الْخَیر، تمام‌ خیر و رشاد و صلاح‌ و سعادت‌، همه‌اش‌ در شمشیر است‌ و در زیر سایة‌ شمشیر.»

 وَ لا یُقیمُ النّاسَ إلاَّ السَّیْفُ. «مردم‌ را بر پا نمی‌دارد، راست‌ قامت‌ نمی‌کند مگر شمشیر.»

 وَ السُّیوفُ مَقالیدُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ. «شمشیرها کلیدهای‌ بهشت‌ و جهنّم‌ هستند.»

 وَلِلْجَنَّةِ بابٌ یُقالُ لَهُ بابُ الْمُجاهِدینَ، یَمْضونَ إلَیْهِ فَإذًا هُوَ مَفْتوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدونَ سُیوفَهُمْ. «از برای‌ بهشت‌ دری‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ باب‌ مجاهدین‌ گویند. مجاهدین‌ بسوی‌ آن‌ در رهسپار می‌شوند و بدانجا می‌رسند و می‌بینند آن‌ درب‌ باز است‌. همة‌ مجاهدین‌ در حالیکه‌ شمشیرهای‌ خود را حمایل‌ کرده‌اند از آن‌ در وارد بهشت‌ می‌شوند.»

 وَ مَنْ غَزا غَزْوَةً فی‌ سَبیلِ اللَهِ فَما أصابَهُ قَطْرَةٌ مِنَ السَّمآ ء أوْ صُداعٌ إلاّ کانَتْ لَهُ شَهادَةٌ یَوْمَ الْقِیَمَةِ. «کسی‌ که‌ در راه‌ خدا جنگ‌ کند، اگر یک‌ قطرة‌ باران‌ بر او ببارد، یا یک‌ سر درد مختصری‌ عارض‌ او شود، برای‌ او در روز قیامت‌ شهادت‌ محسوب‌ خواهد شد.»

 وَ أنَّ الْمَلَآئِکَةَ تُصَلّی‌ عَلَی‌ الْمُتَقَلِّدِ بِسَیْفِهِ فی‌ سَبیلِ اللَهِ حَتَّی‌ یَضَعَهُ؛ وَ مَنْ صَدَعَ رَأْسُهُ فی‌ سَبیلِ اللَهِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ما کانَ قَبْلَ ذَلِکَ مِنْ ذَنْبٍ. «ملائکه‌ پیوسته‌ درود می‌فرستند بر کسی‌ که‌ در راه‌ خدا شمشیر خود را حمایل‌ کرده‌ است‌؛ پیوسته‌ مشغول‌ صلوات‌ و درود هستند تا زمانی‌ که‌ از جهاد برگردد و شمشیرش‌ را به‌ کناری‌ بگذارد (یعنی‌ در تمام‌ دوران‌ آن‌ مدّت‌، ملئکه‌ مشغول‌ درود فرستادن‌ می‌باشند). کسی‌ که‌ سرش‌ در راه‌ خدا درد مختصری‌ بگیرد، خداوند بر او می‌آمرزد تمام‌ گناهانی‌ را که‌ تا آن‌ وقت‌ انجام‌ داده‌ است‌.»

آیات‌ وارده‌ در لزوم‌ و عظمت‌ جهاد فی‌ سبیل‌ الله‌

 مضافاً إلی‌ قولِه‌ تعالی‌: إِنَّ اللَهَ اشْتَرَی‌' مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ ' لَهُم‌ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَـ ' تِلُونَ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی‌ التَّوْرَیـ'ةِ وَ الاْءنجِیلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَی‌' بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی‌ بَایَعْتُم‌ بِهِ وَ ذَ ' لِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. آیة‌ 111، از سورة‌ 9: التّوبة‌

 و قوله‌ تعالی‌: لاَیَسْتَوِی‌ الْقَـ ' عِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی‌ الضَّرَرِ وَ الْمُجَـ ' هِدُونَ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ بِأَمْوَ ' لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ ' هِدِینَ بِأَمْوَ ' لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَی‌ الْقَـ ' عِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَی‌' وَ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ ' هِدِینَ عَلَی‌ الْقَـ ' عِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا  ¥ دَرَجَـ ' تٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِیمًا. آیة‌ 95 و 96، از سورة‌ 4: النّسآء

 آن‌ کسانی‌ که‌ اُولی‌ الضَّرر هستند و بواسطة‌ آسیب‌ و گزندی‌ که‌ به‌ ایشان‌ رسیده‌ است‌ نمی‌توانند در راه‌ خدا جهاد کنند، تکلیف‌ از آنها ساقط‌ است‌. و أمّا آن‌ کسانی‌ که‌ مؤمنند و ضرری‌ به‌ آنها نرسیده‌ و متمکّن‌ از جهاد هستند (چون‌ جهاد واجب‌ کفائی‌ بوده‌ و واجب‌ عینی‌ بر یکایک‌ أفراد نیست‌) ایشان‌ اگر به‌ اختیار خود جهاد نکنند و قاعد باشند (یعنی‌ به‌ أعمال‌ دیگر مانند نماز و روزه‌ و حجّ و سائر کارهای‌ خیر مشغول‌ شوند) درجة‌ این‌ أفراد با مجاهدین‌ فی‌ سبیل‌الله‌ بأموالهم‌ و أنفسهم‌ یکسان‌ نخواهد بود. خداوند مجاهدین‌ فی‌ سبیل‌ الله‌ بأموالهم‌ و أنفسهم‌ را بر نشستگان‌ فضیلت‌ بخشیده‌ و یک‌ درجه‌ آنها را بالاتر قرار داده‌ است‌. و خداوند به‌ همه‌ وعدة‌ نیک‌ داده‌ است‌ (چه‌ قاعدین‌، چه‌ مجاهدین‌) أمّا: فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ ' هِدِینَ عَلَی‌ الْقَـ ' عِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا؛ مجاهدین‌ را بر قاعدین‌ به‌ أجر بزرگی‌ که‌ عبارتست‌ از علوّ درجه‌ و رحمت‌ و مغفرتی‌ از جانب‌ پروردگار تفضیل‌ و برتری‌ داده‌ است‌.

 از این‌ آیه‌ أوّلاً استفاده‌ می‌شود: أفرادی‌ که‌ قاعدند، کسانی‌ هستند که‌ جهاد بر آنها واجب‌ نیست‌. چرا که‌ اگر جهاد بر یک‌ یک‌ از آنها واجب‌ باشد، آنها بواسطة‌ قعود گناهکار خواهند بود و دیگر معنی‌ ندارد بگوئیم‌: خداوند مجاهدین‌ را بر آنان‌ به‌ درجه‌ یا درجاتی‌ فضیلت‌ داده‌، یا أجر عظیمی‌ عنایت‌ فرموده‌ است‌.

 فضیلت‌ معنی‌ ندارد مگر آنجائی‌ که‌ هم‌ در مفضول‌ فضیلتی‌ باشد و هم‌ در فاضل‌، آن‌ وقت‌ فاضل‌ نسبت‌ به‌ مفضول‌ دارای‌ فضیلتی‌ است‌؛ أمّا وقتی‌ عمل‌ دیگری‌ به‌ کلّی‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ باشد، فضیلت‌ بی‌مورد است‌.

 از اینجا استفاده‌ می‌شود: وجوب‌ جهاد وجوب‌ کفائی‌ است‌ مگر در آن‌ زمانی‌ که‌ یَدْهَمُ الْمُسلِمینَ أمْرٌ؛ که‌ در آن‌ صورت‌ به‌ عنوان‌ دفاع‌ است‌؛ و دفاع‌ جه‌ بسا وجوبش‌ وجوب‌ عینی‌ می‌شود. و اگر راهی‌ برای‌ خارج‌ کردن‌ کفّار با آن‌ أفراد واجد شرائط‌ نباشد، حتّی‌ بر پیرمرد و أعمی‌ و زمینگیر و مریض‌ و طفل‌ و زن‌ هم‌ واجب‌ خواهد بود که‌ برای‌ دفاع‌ حرکت‌ کرده‌ و دشمن‌ را از سرزمین‌ إسلامی‌ بیرون‌ کنند.

 و أمّا جهاد که‌ دعوت‌ کفّار است‌ ابتداءً به‌ سوی‌ إسلام‌، واجب‌ کفائی‌ است‌ و بر همة‌ أفراد واجب‌ نیست‌. ولی‌ در عین‌ حال‌ کسانی‌ که‌ مجاهدند، بر آن‌ أشخاصی‌ که‌ جهاد نمی‌کنند ـ گرچه‌ به‌ کارهای‌ خیر هم‌ مشغول‌ باشند ـ فضیلت‌ داده‌ شده‌اند.

 در این‌ آیه‌، سه‌ فضیلت‌ برای‌ آنها به‌ سه‌ عبارت‌ بیان‌ شده‌ است‌:

 أوّل‌: فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ ' هِدِینَ بِأَمْوَ ' لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَی‌ الْقَـ ' عِدِینَ دَرَجَةً.

 دوّم‌: وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَی‌'. هر دو را خداوند بواسطة‌ عمل‌ نیکی‌ که‌ انجام‌ داده‌ و می‌دهند وعدة‌ نیک‌ فرموده‌ است‌.

 سوّم‌: وَ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ ' هِدِینَ عَلَی‌ الْقَـ ' عِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا. ولیکن‌ به‌ آن‌ کسانیکه‌ مجاهدند بر قاعدین‌ أجر عظیمی‌ عنایت‌ فرموده‌، که‌ عبارت‌ است‌ از: دَرَجَـ ' تٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِیمًا. درجات‌ و مغفرت‌ و رحمتی‌ که‌ شامل‌ آنان‌ می‌گردد.

 صاحب‌ «جواهر» رضوان‌ الله‌ علیه‌ پس‌ از ذکر این‌ آیات‌ و إدامة‌ مطلب‌ می‌فرماید: «جواهر الکلام‌» طبع‌ ششم‌ (آخوندی‌) ج‌ 21، ص‌ 9

 نَعَمْ، فَرْضُهُ عَلَی‌ الْکِفایَةِ بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فیهِ بَیْنَنا بَلْ وَ لابَیْنَ غَیْرِنا... إلاَّ ما یُحْکَی‌ عَنْ سَعیدِ بْنِ الْمُسَیِّبِ فَأوْجَبَهُ عَلَی‌ الاْعْیَانِ لِظاهِرِ قَوْلِهِ تَعالَی‌: انفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً وَ جَـ ' هِدُوا بِأَمْوَ ' لِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ صدر آیة‌ 41، از سورة‌ 9: التّوبة‌. ثُمَّ قالَ: إِلاَّ تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا. صدر آیة‌ 39، از سورة‌ 9: التّوبة‌

 وَ النَّبَویِّ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِالْغَزْوِ مَاتَ عَلَی‌ شُعْبَةٍ مِنَ النِّفَاقِ.

 سپس‌ بدینگونه‌ إشکال‌ می‌کند که‌: من‌ هر چه‌ تفحّص‌ کردم‌، خلافی‌ ندیدم‌ در اینکه‌ جهاد وجوبش‌ وجوب‌ کفائی‌ است‌، و وجوب‌ عینی‌ برای‌ فرد فرد أشخاص‌ نیست‌. فقط‌ سعید بن‌ مُسَیِّب‌ آن‌ را واجب‌ عینی‌ دانسته‌ و سه‌ دلیل‌ آورده‌ است‌.

 أوّل‌: آیة‌ شریفة‌: انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالاً؛ همه‌ باید حرکت‌ کنید چه‌ بارتان‌ سبک‌ باشد، چه‌ سنگین‌! حرکت‌ برای‌ شما آسان‌ باشد یا مشکل‌! و جهاد کنید در راه‌ خدا با أموال‌ و جانهای‌ خود.

 دوّم‌: آیة‌ شریفة‌: إِلاَّ تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا؛ و اگر نَفْر و کوچ‌ به‌ سوی‌ جهاد نکنید، خداوند عذاب‌ دردناکی‌ بر شما می‌فرستد!

 سوّم‌: روایتی‌ است‌ از پیغمبر أکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ از طریق‌ عامّه‌ که‌: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَغْزُ... کسی‌ که‌ بمیرد و جنگ‌ نکند و خیال‌ جنگ‌ را هم‌ در نظرش‌ نیاورد (حدیث‌ نفسِ جنگ‌ هم‌ نکند) این‌ شخص‌ بر شعبه‌ای‌ از نفاق‌ مرده‌ است‌.

 این‌ روایت‌ را أبو داود در «سُنَن‌» خود نقل‌ می‌کند، و بسیاری‌ از صِحاح‌ أهل‌ تسنّن‌ هم‌ این‌ روایت‌ را نقل‌ می‌کنند.

 إشکال‌ مرحوم‌ صاحب‌ «جواهر» اینست‌ که‌ آیة‌: انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً، مربوط‌ به‌ غزوة‌ تبوک‌ است‌. در غزوة‌ تبوک‌ که‌ بدون‌ شکّ بسیج‌ عمومی‌ بوده‌ است‌، پیغمبر إعلام‌ کردند: أفرادی‌ که‌ در مدینه‌ هستند، همه‌ ـ غیر از زنها و أفراد زمینگیر و بعضی‌ دیگر ـ باید حرکت‌ کنند. و بدیهی‌ است‌ که‌ آیه‌ اختصاص‌ به‌ آن‌ صورت‌ خاصّ دارد و وجوبش‌ برای‌ همه‌ و در همه‌ حال‌ نیست‌.

 و همچنین‌ آیه‌ای‌ که‌ می‌فرماید: إِلاَّ تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا، مربوط‌ به‌ همین‌ جنگ‌ است‌؛ فلهذا آن‌ سه‌ نفر: کعب‌بن‌ مالک‌ و دو رفیقش‌ که‌ نفْر نکردند، مورد سخط‌ خدا و پیغمبر واقع‌ شدند. پیغمبر أکرم‌ از آنها إعراض‌ کرد و مؤمنین‌ و مسلمین‌ بعد از جنگ‌ از آنها إعراض‌ کردند و به‌ آنها راه‌ ندادند ـ داستان‌ خیلی‌ مفصّل‌ است‌ ـ تا اینکه‌ آنها رفتند و گریه‌ها کردند و چهل‌ روز گذشت‌ تا توبة‌ آنها مورد قبول‌ واقع‌ شد. و آیة‌: وَ عَلَی‌ الثَّلَـ ' ثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا... صدر آیة‌ 118، از سورة‌ 9: التّوبة‌ راجع‌ به‌ آنهاست‌.

إشکال‌ صاحب‌ «جواهر» بر وجوب‌ عینی‌ بودن‌ جهاد

  إشکال‌ مرحوم‌ صاحب‌ «جواهر» اینست‌ که‌: وقتی‌ در قضیّة‌ شخصیّه‌ای‌ دلیل‌ بر وجوب‌ عینی‌ داشته‌ باشیم‌، این‌ موجب‌ نمی‌شود که‌ در همه‌ جا وجوب‌ عینی‌ باشد.

 و أمّا حدیث‌ نبویّ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَغْزُ... أوّلاً، راویش‌ أبوهریره‌ است‌ و روایات‌ أبوهریره‌ قابل‌ قبول‌ نیست‌؛ ثانیاً، شاید معنیش‌ این‌ باشد که‌: کسی‌ که‌ بمیرد و أصلاً عنوان‌ جهاد را از إسلام‌ إنکار کند و این‌ أصل‌ از اُصول‌ إسلام‌ را قبول‌ نداشته‌ باشد، در این‌ صورت‌ با نفاق‌ از دنیا رفته‌ است‌؛ نه‌ اینکه‌ خودش‌ فی‌ حدّ نفسه‌ جنگ‌ نکند.

 روایات‌ دالّه‌ َ بر اینکه‌: مشروعیّت‌ جهاد مشروط‌ است‌ به‌ ولایت‌

مطلب‌ را إدامه‌ میدهد تا اینکه‌ می‌گوید:

  بِشَرْطِ وُجودِ الاْءمامِ عَلَیْهِ السَّلامِ وَ بَسْطِ یَدِهِ أوْ مَنْ نَصَبَهُ لِلْجِهادِ وَ لَوْ بِتَعْمیمِ وِلایَتِهِ لَهُ وَلِغَیْرِهِ فی‌ قُطْرٍ مِنَ الاْقْطارِ؛ بَلْ أصْلُ مَشْروعیَّتِهِ مَشْرُوطٌ بِذَلِکَ فَضْلا ً عَنْ وُجوبِهِ.

 می‌فرماید: تمام‌ این‌ تعاریفی‌ که‌ از آیات‌ و روایات‌ برای‌ جهاد نقل‌ شده‌ است‌ و فضائلی‌ که‌ برای‌ مجاهدین‌ بیان‌ شده‌ است‌، در صورتی‌ است‌ که‌ إمام‌ مبسوط‌ الید، یا آن‌ کسی‌ که‌ إمام‌ او را برای‌ جهاد نصب‌ کند وجود داشته‌ باشد و وی‌ إنسان‌ را أمر به‌ جهاد کند، ولو اینکه‌ نصب‌ برای‌ جهاد بواسطة‌ تعمیم‌ ولایت‌ باشد.

 یعنی‌ إمام‌ معصوم‌ علیه‌ السّلام‌ چنین‌ شخصی‌ را برای‌ جهاد بخصوصه‌ نصب‌ نکرده‌ باشد، بلکه‌ بواسطة‌ أدلّة‌ کلّیّة‌ ولایت‌ فقیه‌ به‌ شخصی‌ در خصوص‌ مسألة‌ جهاد یا در سائر مسائل‌ و از جمله‌ جهاد، ولایت‌ داده‌ باشد. و اگر ما به‌ أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌ إثبات‌ کردیم‌ که‌ تمام‌ شؤون‌ و مناصب‌ إمام‌ برای‌ فقیه‌ هم‌ هست‌، در این‌ صورت‌ یکی‌ از شؤون‌ هم‌ جهاد است‌.

 پس‌ با تعمیم‌ أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌، همان‌ حکم‌ جهادی‌ که‌ در زمان‌ خود إمام‌ برای‌ إمام‌ علیه‌ السّلام‌ هست‌ نسبت‌ به‌ فقیه‌ نیز ثابت‌ است‌؛ خواه‌ إمام‌ در زمان‌ حیات‌ و زمان‌ حضور باشد و فقیه‌ در یک‌ نقطة‌ نزدیک‌ و یا دور دست‌ دنیا بوده‌ و آنجا برای‌ خود از طرف‌ إمام‌ نیابت‌ داشته‌ باشد، یا در زمان‌ غیبت‌ باشد؛ و أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌ به‌ عمومیّت‌ خود شامل‌ أمر او به‌ جهاد می‌شود.

 بنابر تعمیم‌ أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌، می‌توانیم‌ إثبات‌ وجوب‌ جهاد و إطلاق‌ آن‌ را بکنیم‌. بلکه‌ أصل‌ مشروعیّت‌ جهاد مشروط‌ است‌ به‌ ولایت‌، فضلاً عَن‌ وُجوبِه‌. زیرا جهاد یک‌ أمر شخصی‌ و فردی‌ نیست‌، بلکه‌ أمری‌ است‌ که‌ احتیاج‌ به‌ ولایت‌ دارد و إنسان‌ نمی‌تواند خودسرانه‌ انجام‌ بدهد. آن‌ ولیّی‌ که‌ بر إنسان‌ ولایت‌ شرعیّه‌ دارد، در تحت‌ ولایت‌ او، همة‌ این‌ اُمور صورت‌ می‌پذیرد.

 صاحب‌ «جواهر» برای‌ این‌ معنی‌ چند خبر را شاهد می‌آورد. «جواهر الکلام‌» طبع‌ ششم‌ (آخوندی‌) ج‌ 21، ص‌ 11

 أوّل‌: خبر بشیر دَهّان‌ از حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ است‌ که‌ می‌گوید: قُلْتُ لَهُ: إنِّی‌ رَأَیْتُ فِی‌ الْمَنَامِ أَنِّی‌ قُلْتُ لَکَ: إنَّ الْقِتَالَ مَعَ غَیْرِ الاْءمَامِ الْمَفْرُوضِ طَاعَتُهُ حَرَامٌ مِثْلُ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ؟ فَقُلْتَ لِی‌: هُوَ کَذَلِکَ! فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ: هُوَ کَذَلِکَ! هُوَ کَذَلِکَ!

 بشیر به‌ حضرت‌ إمام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ عرض‌ می‌کند: من‌ در خواب‌ شما را دیدم‌ و به‌ شما گفتم‌: آیا قِتال‌ با غیر إمامی‌ که‌ طاعتش‌ را خداوند بر ما فرض‌ و واجب‌ کرده‌ است‌ حرام‌ است‌، مثل‌ خوردن‌ گوشت‌ میته‌ و خون‌ و گوشت‌ خنزیر؟! شما به‌ من‌ گفتید: بله‌ همینطور است‌! و در عالم‌ خواب‌ تصدیق‌ کردید.

 این‌ خواب‌ را که‌ بشیر برای‌ حضرت‌ نقل‌ کرد، حضرت‌ فرمودند: بلی‌ همینطور است‌! همینطور است‌!

 دوّم‌:خبر عبدالله‌ بن‌ مُغیره‌ است‌ که‌ میگوید: شنیدم‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ به‌ حضرت‌ رضا علیه‌ السّلام‌ گفت‌:حَدَّثَنِی‌ أَبِی‌ عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَیْهِمُ السَّلا َمُ أَنَّهُ قَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ: إنَّ فِی‌ بِلا َ دِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ یُقَالُ لَهُ قَزْوِینُ وَ عَدُوًّا یُقَالُ لَهُ الدَّیْلَمُ؛ فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ أَوْ هَلْ مِنْ رِبَاطٍ؟ فَقَالَ: عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ!

 محمّد بن‌ عبدالله‌ (ظاهراً عبدالله‌ پسر حضرت‌ إمام‌ جعفر صادق‌ علیه‌السّلام‌ است‌؛ محمّد بن‌ عبدالله‌بن‌ جعفر) به‌ حضرت‌ رضا علیه‌ السّلام‌ می‌گوید: روایت‌ کرد مرا پدرم‌ از أهل‌ بیت‌ خود، که‌ آنها از پدرانشان‌ علیهم‌السّلام‌ نقل‌ می‌کردند که‌: به‌ بعضی‌ از أجداد ما چنین‌ گفته‌اند که‌ در بلاد و شهرهای‌ ما موضع‌ رباط‌ و لشکرگاه‌ است‌ و قزوین‌ نامیده‌ می‌شود و لشکر إسلام‌ با دشمنان‌ جنگ‌ میکنند؛ و دشمنانی‌ آنجا هستند به‌ نام‌ دیلم‌. آیا من‌ می‌توانم‌ بروم‌ جهاد، یا رباط‌ و سرحدّداری‌ کنم‌؟! حضرت‌ فرمود: بر شما باد به‌ خانة‌ خدا، بروید و حجّ بجای‌ آورید!

 فَأَعَادَ عَلَیْهِ الْحَدِیثَ. فَقَالَ: عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ! أَمَا یَرْضَی‌ أَحَدُکُمْ أَنْ یَکُونَ فِی‌ بَیْتِهِ یُنْقِقُ عَلَی‌ عِیَالِهِ مِنْ طَوْلِهِ یَنْتَظِرُ أَمْرَنَا؛ فَإنْ أَدْرَکَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ بَدْرًا؛ وَ إنْ مَاتَ مُنْتَظِرًا لاِمْرِنَا کَانَ کَمَنْ کَانَ مَعَ قَآئِمِنَا صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَیْهِ هَکَذَا فِی‌ فُسْطَاطِهِ ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ السَّبَّابَتَیْنِ ـ وَ لاَ أَقُولُ هَکَذَا ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَی‌ ـ فَإنَّ هَذِهِ أَطْوَلُ مِنْ هَذِهِ؟! فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ: صَدَقَ.

 محمّدبن‌ عبدالله‌ می‌گوید: بعد از اینکه‌ سائل‌ از حضرت‌ شنید: عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ! (یعنی‌ جهاد نکنید، بلکه‌ حجّ انجام‌ دهید؛ الآن‌ وظیفة‌ شما حجّ است‌ نه‌ جهاد) دو مرتبه‌ این‌ حدیث‌ را از آباء خود برای‌ حضرت‌ إمام‌ رضا علیه‌ السّلام‌ که‌ پدران‌ مشترک‌ آن‌ دو بودند إعاده‌ کرد؛ باز حضرت‌ فرمودند: عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ! بر شماست‌ که‌ حجّ خانة‌ خدا را بجای‌ آورید!

 آیا یکی‌ از شما راضی‌ می‌شود که‌ در خانة‌ خود باشد و بر عیال‌ خودش‌ از سعه‌ و مال‌ خود إنفاق‌ کند و انتظار أمر ما را داشته‌ باشد؛ و در صورت‌ إدراک‌ أمر ما مانند کسی‌ باشد که‌ با پیامبر خدا در جنگ‌ بدر شرکت‌ کرده‌ باشد؛ و اگر از دنیا با حال‌ انتظار برود، مانند کسی‌ باشد که‌ با قائم‌ ما، در چادر آن‌ حضرت‌ حضور داشته‌ باشد؟!

 در این‌ هنگام‌ آن‌ بعض‌ أجداد، بین‌ دوانگشت‌ سبّابة‌ خود را جمع‌ نمودند (که‌ اینچنین‌ هر دو مساوی‌ هم‌ می‌باشند) و فرمودند: نمی‌گویم‌ اینچنین‌! (و جمع‌ کرد بین‌ انگشت‌ سبّابه‌ و وُسطی‌ را) که‌ در این‌ صورت‌ یکی‌ از دیگری‌ بلندتر است‌.

 آنگاه‌ إمام‌ رضا علیه‌ السّلام‌ فرمودند: راست‌ گفت‌.

منبع: کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام - جلد سوم

حقیقت‌ معنی‌ ولایت‌، عبارت‌ است‌ از: حُصولُ الشَّیْئَیْنِ فَصاعِدًا حُصولاً لَیْسَ بَیْنَهُما ما لَیْسَ مِنْهُما. یعنی‌ دو چیز با یکدیگر بنحوی‌ نزدیک‌ شده‌ و اتّحاد پیدا کنند که‌ غیر از ذاتیّت‌ و هویّت‌ آن‌ دو چیز، شیْء دیگری‌ در بین‌ نباشد.

 بناءً علیهذا هر موجودی‌ در ذات‌ خود با ذات‌ مقدّس‌ پروردگار اتّصال‌ و ارتباط‌ و هوهویّت‌ دارد؛ بین‌ هر موجودی‌ با علّت‌ فاعلی‌ و علّة‌ العللش‌ فاصله‌ای‌ نیست‌. بنابراین‌، هر موجودی‌ همین‌ که‌ وجود پیدا کرد لازمة‌ وجود او، وجود ولایت‌ است‌. بدین‌ معنی‌ که‌ موجودات‌، نسبت‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ حضرت‌ حقّ ربط‌ محض‌ می‌باشند.

 پس‌ ولایت‌ به‌ این‌ معنی‌ در همة‌ موجودات‌ وجود دارد. و آثار این‌ ولایت‌ بر حسب‌ سعه‌ و ضیق‌ موجودات‌، در آنها متفاوت‌ است‌. در بعضی‌ که‌ ماهیّتشان‌ بزرگتر و قویتر و سعة‌ وجودیشان‌ بیشتر است‌، معنی‌ ولایت‌ در آنها بیشتر وجود دارد؛ و بعضی‌ که‌ در مرحلة‌ ذات‌ و ماهیّت‌ ضعیف‌تر، و از نظر سعه‌ محدودترند، وجود ولایت‌ در آنها کمتر است‌.

معنی‌ حقیقت‌ ولایت‌ و ولایت‌ حیوانات‌ و بهائم‌ بر بچّه‌های‌ خود

 علی‌ کلّ تقدیر، لازمة‌ وجود و خلقت‌ هر موجودی‌ از موجودات‌، توأم‌ بودن‌ با ولایت‌ است‌. و از آثار آن‌ ولایت‌ ـ در حدودی‌ که‌ آن‌ ولایت‌ اقتضا می‌کند ـ اختیار داشتن‌، و صاحب‌ أمر بودن‌ و حاکم‌ بودن‌ و مسلّط‌ بودن‌ است‌.

 در تمام‌ موجودات‌ این‌ ولایت‌ هست‌؛ و اُصولاً نمی‌شود موجودی‌ بدون‌ ولایت‌ باشد. بنابراین‌، ولایت‌ در همة‌ موجودات‌ گسترش‌ دارد وَ لا تَشُذُّ عَنْ حیطَةِ هُویَّتِها وَ إنّیَّتِها ذَرَّةٌ أبَدًا.

 گربه‌ای‌ که‌ بچّة‌ خود را به‌ دندان‌ می‌گیرد و برای‌ حفظ‌ او از گزند دشمن‌ از این‌ خانه‌ به‌ آن‌ خانه‌ می‌برد، بر أساس‌ ولایت‌ است‌؛ زیرا خود را ولیّ آن‌ بچّه‌ می‌بیند و در وجود خود، سیطره‌ و هیمنه‌ای‌ می‌بیند که‌ به‌ او دستور می‌دهد این‌ کار را بکن‌. و اینکه‌ وقتی‌ دشمن‌ می‌خواهد به‌ بچّه‌اش‌ حمله‌ کند، با تمام‌ قوا برای‌ دفاع‌ از او آماده‌ می‌شود، بر أساس‌ همان‌ ولایت‌ است‌.

 کبوتری‌ که‌ تخم‌ می‌گذارد و بر روی‌ تخم‌ می‌خوابد و آنرا رشد می‌دهد، به‌ مقتضای‌ همان‌ ولایت‌ است‌. و بالاخره‌ تحوّل‌ هر موجودی‌ از موجودات‌، حتّی‌ مثلاً دانه‌ای‌ را که‌ شما در زیرزمین‌ می‌کارید و این‌ دانه‌ شکفته‌ شده‌، از یک‌ طرف‌ ریشة‌ آن‌ در زمین‌ می‌گسترد و از طرف‌ دیگر ساقة‌ آن‌ بالا میرود، بر أساس‌ ولایت‌ است‌. زیرا اگر ولایت‌ نداشته‌ باشد نمی‌تواند از جای‌ خود هیچ‌ تکانی‌ بخورد، و هیچگونه‌ جنبش‌ و حرکتی‌ داشته‌ باشد.

 و اگر عالَم‌ بر أساس‌ ولایت‌ نبود، نه‌ اینکه‌ عالم‌ متحرّک‌ نبود، بلکه‌ عالم‌ معدوم‌ بود. یعنی‌ عالم‌، عالم‌ نبود، عدم‌ بود. تمام‌ این‌ موجودات‌ را که‌ می‌بینید به‌ این‌ صورت‌ درآمده‌اند، بر أثر ولایت‌ است‌. همچنین‌ إنسان‌ هم‌ هر کاری‌ که‌ انجام‌ می‌دهد، و هر سعه‌ای‌ را که‌ در خود مشاهده‌ میکند بر أساس‌ ولایت‌ می‌باشد.

 پدری‌ که‌ از بچّة‌ خود پاسداری‌ و نگهداری‌ و محافظت‌ می‌کند بجهت‌ ولایت‌ است‌؛ و این‌ ولایت‌ تکوینی‌ و فطری‌ است‌ که‌ خداوند به‌ او داده‌ است‌. و شاهد بر این‌ مطلب‌ آنکه‌: اگر او را از عمل‌ خود منع‌ کنیم‌ و بگوئیم‌: تو از فرزندت‌ پاسداری‌ نکن‌، و بچّة‌ تازه‌ مولود خود را در بیابان‌ رها کن‌! او این‌ سخن‌ را نمی‌پذیرد. یا مثلاً به‌ آن‌ گربه‌ بگوئیم‌: اینچنین‌ از بچّه‌ات‌ مراقبت‌ و محافظت‌ منما و او را از این‌ خانه‌ به‌ آن‌ خانه‌ نبر! او قبول‌ نمی‌کند. و اگر بر خلاف‌ این‌ أمری‌ کنیم‌ (مثلاً به‌ او بگوئیم‌: بچّه‌ات‌ را به‌ لانه‌ و آشیانة‌ دشمن‌ ببر!) نیز نمی‌پذیرد.

 این‌ مطلب‌ دلالت‌ می‌کند بر اینکه‌: أفعال‌ ولائی‌ در موجودات‌، ناشی‌ از غریزه‌ و فطرت‌ آنهاست‌، و آن‌ هم‌ لایتغیّر و لایتبدّل‌ است‌.

 ولایتی‌ را که‌ بمقتضای‌ آیة‌ شریفة‌: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی‌ النِّسَآ ء بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی‌' بَعْضٍ مردان‌ بر زنان‌ دارند، یک‌ ولایت‌ تکوینی‌ و فطری‌ است‌؛ زیرا که‌ مرد دارای‌ عقلی‌ قوی‌تر از قوای‌ عاقلة‌ زن‌ می‌باشد. لهذا زن‌ نسبت‌ به‌ او ضعیف‌ بوده‌، و در تحت‌ هَیمنه‌ و سرپرستی‌ و عصمت‌ اوست‌؛ و بر عهدة‌ مرد است‌ که‌ زن‌ را نگاهداری‌ کند. و لذا او آمر است‌ و این‌ مأمور، او ناهی‌ است‌ و این‌ منهیّ؛ و بایستی‌ که‌ در جمیع‌ دستورات‌ از او إطاعت‌ نماید.

ولایت‌ عدول‌ مؤمنین‌، و فسّاق‌ آنها در صورت‌ فقدان‌ عدول‌

 و همچنین‌ است‌ ولایت‌ عدول‌ مؤمنین‌ بر أموال‌ غُیَّبْ و قُصَّرْ و أمثال‌ اینها، از مواردی‌ که‌ ما معتقدیم‌ عدول‌ مؤمنین‌ بر آن‌ ولایت‌ دارند. زیرا که‌ آیة‌ کریمة‌: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَـ'تُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَآءُ بَعْضٍ«مردان‌ مؤمن‌ و زنان‌ مؤمنه‌، بعضی‌ از آنها دارای‌ ولایت‌ به‌ بعضی‌ دیگرند» این‌ حقیقت‌ را إعلان‌ می‌نماید. و این‌ ولایت‌ در عدول‌ مؤمنین‌ أقوی‌ است‌؛ برای‌ اینکه‌ إیمانشان‌ قویتر و اتّقائشان‌ بیشتر است‌. و همین‌ یگانگی‌ که‌ بین‌ قلوب‌ مؤمنین‌ وجود دارد إیجاب‌ میکند که‌ در صورت‌ عدم‌ وجود ولیّ بالاتر مثل‌ إمام‌ و فقیه‌ أعلم‌، آنها بر یکدیگر ولایت‌ داشته‌ باشند، و از مؤمنینی‌ که‌ ضعیف‌ و ناتوان‌ هستند و از عهدة‌ کار خود بر نمی‌آیند (مانند مجانین‌ و سُفهاء و أیتام‌ و أمثال‌ اینها) پاسداری‌ و سرپرستی‌ کنند. و همچنین‌ است‌ ولایتی‌ که‌ فسّاق‌ مؤمنین‌ ـ در صورت‌ عدم‌ وجود عدول‌ مؤمنین‌ ـ دارند؛ زیرا آنان‌ در عین‌ اینکه‌ فاسقند بر غیر مؤمنین‌ مقدّمند؛ به‌ سبب‌ آنکه‌ إیمان‌ دارند و در تحت‌ عموم‌ ولایت وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَـ'تُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَآءُ بَعْضٍ هستند. و إنسان‌ با وجود فسّاق‌ مؤمنین‌ نمیتواند ولایت‌ را بدست‌ کافر بدهد؛ چرا که‌ کافر هیچگونه‌ ولایتی‌ بر مسلم‌ ندارد.

 ولایت‌ کافر بر مؤمن‌ «سبیل‌» است‌ و خداوند هیچگونه‌ سبیلی‌ را برای‌ کافرین‌ نسبت‌ به‌ مؤمنین‌ قرار نداده‌ است‌. پس‌ آن‌ ولایت‌ نیز بر أساس‌ تکوین‌ و فطرت‌ می‌باشد.

 علی‌ کلّ تقدیر، تمام‌ أقسام‌ این‌ ولایت‌ها تکوینی‌ و فطریست‌؛ و از آنجا که‌ شرع‌ هم‌ دستوراتش‌ بر أساس‌ فطرت‌ است‌، تمام‌ آنها را إمضاء کرده‌ است‌، و بر همان‌ مَمشی‌ مشی‌ فرموده‌ است‌؛ و هر کجا که‌ عقل‌ و فطرت‌ ولایت‌ را تأیید نموده‌اند، شرع‌ هم‌ بر آن‌ صحّه‌ گذاشته‌ است‌.

کیفیّت‌ و حقیقت‌ ولایت‌ فقیه‌

 ولایت‌ فقیه‌ نیز از همین‌ قبیل‌ است‌؛ منتهی‌ در مرحله‌ای‌ بالاتر و بزرگتر و وسیعتر.

 ولیّ فقیه‌ دو وظیفه‌ دارد؛ أوّل‌: بیان‌ أحکامی‌ که‌ از طرف‌ شرع‌ به‌ او رسیده‌ است‌، و فتوی‌ دادن‌ در آنچه‌ که‌ اجتهاد می‌کند؛ که‌ اینک‌ ما در آن‌ بحث‌ نمی‌کنیم‌؛ زیرا آن‌ مسائل‌ راجع‌ به‌ أحکام‌ کلّیّه‌ای‌ است‌ که‌ فقیه‌ آنرا بیان‌ می‌کند، و محلّ بحث‌ آن‌ در مبحث‌ «اجتهاد و تقلید» از کتاب‌ اُصول‌ است‌.

 دوّم‌: وظیفة‌ ولیّ فقیه‌ است‌ از جهت‌ إعمال‌ ولایت‌؛ که‌ این‌ مورد بحث‌ ماست‌. یعنی‌ این‌ که‌ فقیه‌ در بعضی‌ از اُمور (خصوص‌ موارد جزئیّه‌) إعمال‌ ولایت‌ نموده‌ و حکم‌ می‌کند و أمر و نهی‌ می‌نماید، این‌ مفاد و معنیش‌ چیست‌؟ مفاد و معنی‌ حکم‌ فقیه‌ در اینگونه‌ موارد إنشاء است‌. یعنی‌ بر حسب‌ قدرت‌ نفسانی‌ و طهارت‌ باطنی‌ که‌ پیدا کرده‌، بر مدارج‌ نفس‌ عروج‌ نموده‌ و به‌ عالمی‌ از تجرّد و إطلاق‌ دست‌ پیدا کرده‌ است‌؛ تا آنجا که‌ از آبشخوار شریعت‌ سیراب‌، و أحکام‌ او در موارد مختلفه‌ از آنجا نشأت‌ گرفته‌ است‌. فقیه‌ تمام‌ أحکامی‌ که‌ در شرع‌ مقدّس‌ وارد شده‌ است‌ (أعمّ از أحکام‌ کلّیّه‌،استثنائات‌، اختصاصات‌، و أحکام‌ ثانویّه‌، مثل‌: أحکام‌ إکراهیّه‌ و اضطراریّه‌ و أحکام‌ واردة‌ در صورت‌ نسیان‌ و عدم‌ طاقت‌ و استطاعت‌) و خلاصه‌ همة‌ أدلّه‌ را در نظر گرفته‌ و با یکدیگر جمع‌ و ضمیمه‌ نموده‌، سپس‌ در آن‌ واقعة‌ خاصّه‌، روی‌ موضوع‌ خاصّ با شرائط‌ مخصوصه‌ حکم‌ می‌نماید.

 بر خلاف‌ فقیه‌ در مقام‌ فتوی‌؛ زیرا او در این‌ مقام‌ کاری‌ به‌ جزئیّات‌ ندارد؛ بلکه‌ پیوسته‌ در قالب‌ حکم‌ کلّی‌ایکه‌ شریعت‌ إسلام‌ برای‌ او معیّن‌ نموده‌ است‌ فتوی‌ می‌دهد. مثل‌ اینکه‌ می‌گوید: مَیْتَه‌ حرام‌ است‌؛ زیرا قرآن‌ شریف‌ می‌گوید: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِیرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَهِ بِهِ؛ و بعد هم‌ یک‌ حکم‌ کلّی‌ دیگری‌ دارد که‌ هر چیز حرام‌ در هنگام‌ اضطرار حلال‌ است. و أمّا اینکه‌ مورد خاصّی‌ مورد اضطرار هست‌ یا نیست‌، ربطی‌ به‌ مُفتی‌ ندارد؛ بلکه‌ او فقط‌ حکم‌ کلّی‌ خود را بیان‌ می‌نماید.

 أمّا ولیّ فقیه‌ اینچنین‌ نیست‌. او در تمام‌ جزئیّات‌ دخالت‌ می‌نماید؛ و در موضوعات‌ خاصّ و مصادیق‌ إعمال‌ نظر نموده‌ و حکم‌ صادر می‌کند. مثلاً اگرکسی‌ از او بپرسد: آیا این‌ گوشت‌ میته‌ را اینک‌ که‌ زمان‌ مَجاعَه‌ و دوران‌ قحطی‌ است‌ میشود خورد یا نه‌؟! او به‌ جواز أکل‌ میته‌ حکم‌ می‌کند؛ زیرا هم‌ به‌ حکم‌ کلّی‌ (حرمت‌ میته‌) عالم‌ است‌، و هم‌ از حکم‌ در حال‌ اضطرار اطّلاع‌ دارد، و هم‌ موضوع‌ را تشخیص‌ داده‌، سپس‌ حکم‌ به‌ جواز أکل‌ میته‌ می‌نماید. معنی‌ ولایت‌ او تشخیص‌ موضوع‌ است‌ ـ زمان‌، زمان‌ مَخْمَصَه‌ و مجاعه‌ است‌ و اگر إنسان‌ آنرا نخورد می‌میرد ـ و بر أساس‌ ولایت‌ خود، أکل‌ میته‌ را جائز و أحیاناً واجب‌ دانسته‌، همه‌ را به‌ آن‌ أمر می‌کند.

 در این‌ موضوع‌، تمام‌ آن‌ أحکام‌ را با یکدیگر مدّ نظر قرار داده‌ و از نتیجة‌ آن‌، این‌ حکم‌ جزئیِ فعلی‌ را بدست‌ می‌آورد و در اختیار مردم‌ قرار می‌دهد. این‌ است‌ معنی‌ ولایت‌ فقیه‌.

 بنابر آنچه‌ گفته‌ شد، بین‌ إفتاء و ولایت‌ تفاوت‌ بسیار است‌. معنی‌ ولایت‌، أمر و نهی‌ و إیجاد و إعدام‌ موضوعات‌ خارجیست‌ در عالم‌ اعتبار. أفرادی‌ که‌ در تحت‌ ولایت‌ ولیّ فقیهند، بر أساس‌ حکم‌ او محکوم‌ به‌ إجرا أحکام‌ او هستند؛ و او بر أساس‌ همان‌ مُدرکاتی‌ که‌ دارد، و أحکامی‌ که‌ از روی‌ مدارک‌ شرعیّه‌ استنباط‌ نموده‌ است‌، و از روی‌ همان‌ صفا و نور و تجرّدی‌ که‌ نفْسش‌ به‌ آن‌ درجه‌ و مقام‌ رسیده‌ و از آنجا قدرت‌ تشخیص‌ این‌ حکم‌ خاصّ را برای‌ عامّة‌ مکلّفین‌ یا برای‌ بعضی‌ از آنان‌ پیدا نموده‌ است‌، در همة‌ موضوعات‌ جزئیّه‌ حکم‌ کرده‌ و إعمال‌ ولایت‌ می‌نماید و بِیَدِهِ الاْمْر؛ و این‌ مسألة‌ بسیار مهمّی‌ است‌.

منبع: کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام - جلد سوم

X