این عامل است که نه تنها ضامن بقاى تمدّن و فرهنگ انسانى جامعه مىباشد ، بلکه موجب گسترش و عمق یافتن آگاهىها درباره واقعیّتها است ، بصیرتهاى نافذ مردم یک جامعه است که آن جامعه و تمدّن و فرهنگش را از رکود و جمود نجات مىدهد و با گذشت زمانها و بروز پدیدههاى تازه ، براى تحصیل واقعیّات همگام مىگردند ، بلکه هر اندازه که بینائىها و آگاهىهاى مردم یک جامعه قویتر و همه جانبهتر بوده باشد ، بجاى آنکه زمان بر آنان مسلّط شود ، آنان بر زمان مسلّط مىشوند و تازههائى را که دیگران بدانها دست یافته و ابزار سلطهگرى بر دیگران قرار مىدهند ، یا با سبقت جوئى آنها را بدست مىآورند و محصولات مفید و سازنده آن تازهها را در اختیار مردم مىگذارند و یا عوامل خنثى کردن سلطهگریها را بوسیله آن تازهها با بینائىهاى نافذ آماده نموده و سلطهگریها را نابود مىسازند .
این امور که بعنوان عوامل سازنده انسانهائى شایسته تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى مطرح شد ، حقائقى هستند که بدون آنها ، هویّتى براى شخصیّت انسانى وجود ندارد تا تمدّنى و فرهنگى بوجود بیاورد و از آن دو برخوردار گردد ، لذا بنظر مىرسد هر جامعهاى که از عوامل اساسى مزبور بیشتر و
عمیقتر برخوردار بوده باشد ، آن جامعه به همان مقدار از تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى برخوردار مىباشد . حالا فرض کنیم : که جامعهاى بوجود آمده است که از بعد صنعتى به وسایلى دست یافته است که در یک دقیقه مىتواند همه کهکشانها را دور بزند و برگردد بمنزل خود . و هرگونه بیمارى را در یک لحظه تشخیص بدهد و آنرا معالجه نماید و اگر بخواهد مىتواند هر تعداد نطفهها را مطابق میل خود مرد یا زن نماید و اگر بخواهد پانصد سال عمر کند مىتواند و اگر بخواهد هیچ جنبندهاى را در روى زمین زنده نگذارد ، مىتواند و اگر بخواهد هر کس که از مادر متولّد مىشود یک دانشمند کامل بوده باشد مىتواند . و اگر بخواهد همه روى زمین از زیباترین مناظر پوشیده باشد ،
مىتواند . . . ولى عوامل مزبوره نباشند ، یعنى جامعه متمدّن مزبور پاىبند خصلتهاى نیکو و اعمال پسندیده و اخلاق فاضله نباشد ، اسلام چنین جامعهاى را متمدّن و با فرهنگ نمىشناسد ، زیرا انسانهاى چنین جامعهاى هویّتى را که مدیریّت موجودیّت خود را داشته باشد ، فاقد است و هنگامى که جامعهاى فاقد هویّت خود باشد ، کدامین فرهنگ و تمدّنى مىتواند آن را بسوى رشد و کمال تصعید بدهد . اگر جامعهاى با داشتن امتیازاتى که گفتیم ، مقیّد به حفظ حقوق همسایگان و وفاء به عهد و پیمان و اطاعت از نیکوکاریها و اعراض از کبر و خودپرستى نباشد ، کدامین فرهنگ و تمدّن است که بتواند بحال این انسان مفید باشد ، اصلا نمىتوان گفت : چنین جامعهاى قدرت پذیرش فرهنگ و تمدّنى مفید دارد . اگر جامعهاى با داشتن امتیازات فوق ، غوطهور در ستمگرى باشد و از آدمکشى هراسى نداشته باشد و درباره مردم انصاف نمودن را لازم نداند و تحمّل عوامل و انگیزههاى غضب را ننماید و از اِفساد در روى زمین امتناعى نداشته باشد و افراد آن جامعه از پراکندگى و بیگانگى از یکدیگر احساس ناراحتى ننمایند و از شکسته شدن قوا بیمى بخود راه ندهند و از تلخى آزمایشها و گرفتاریها فرار کنند ، اصلا مبدئى برین و کمالى اعلا بنام خدا براى آنان مطرح نباشد که در راه محبّتش از هرگونه فداکارى و فرورفتن در سختىها مضایقه ننمایند ، جمعیّتها متفرّق شود و امیال و آرمانهاى مختلف و دلها نا معتدل ، قدرتها تجزئه شده ، بصیرتها مبدّل به نابینائىها و هدفگیریها و تصمیمها ناهماهنگ و متشتّت .
این نکبتها و اختلالات ، هویّت انسانى را مختلّ مىسازد ، وقتى که هویّتى در شخصیّت انسانى نبود همانطور که در بالا گفتیم : نه فرهنگى مطرح است و نه تمدّنى . کسانى که در این مدّعا تردیدى دارند ، مىتوانند به پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط مراجعه نمایند که در مبحث « 20 گرایش تبهکاران به فساد و اِفساد در روى زمین و نتائج آن و پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط که با ادّعاى تکامل بهیچ وجه سازگار نمىباشد » متذکّر شدهایم .
منبع: کتاب شرح نهج البلاغه